2777
2789
عنوان

بیاین خاطرات طنز مدرستون رو بگید

298 بازدید | 22 پست

به من گفتن بیا قرآن بخون خیلی انکار کردم ولی گفتن نوبتت شده باید بخونی منم مجبور شدم بخونم

رفتم با یه صدای کریه الصوت با صدای بلند توی میکروفن میخوندم که مدیر بهم گفت دیگه نیاز نیست جایی قرآن بخونی گلم



   

ببخشید ناناز ولی درخواست دوستی قبول نمیکنم   

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

یه اکیپ ۵ نفره بودیم یکی از هم کلاسیا رو مخمون بود خواستیم تلافی کنیم زنگ تفریح کیفشو گذاشتیم تو کشو معلم هر چی گشت پیداش نکرد معلم شروع کرد داد و بیداد و تهدید بعد یکیمون ترسید گفت خانم شاید تو کشوتونه اونم باز کرد و دید کیفو

اگه دنیا عدالت داشت مرد هم بکارت داشت😏
یه بار زودتر رفتم مدرسه تو حیاط با صدای بلند گریه میکردم من مامانمو میخوام حالا بچه ام نبودم خرس گند ...

یا خدا 

روده بر شدم انقدر خندیدم

ببخشید ناناز ولی درخواست دوستی قبول نمیکنم   

یه بار دفتر حضور و غیابُ بردم کلاسها.

تو یکی از کلاسها معلم ریاضیمون سر کلاس بود.

بچه های کلاسم خیلی شلوغ بودن وقتی دفترُ به معلمون دادم معلممون یه چیزی آروم بهم گفت که من متوجه نشدم و ازش خواستم دوباره تکرار کنه برای بار دوم تکرار کرد و باز من متوجه نشدم با خودم گفتم کی به کیه یه بله خانوم جواب بدم.


بعد هم با صدای بلند گفت:بله خانوم بله


معلممون اولش اینجوری😐نگام کرد بعد همه بچه های کلاسُ ساکت کرد و بعد گفت بچه ها من از "پیتزا جان"پرسیدم منو این مدت ندیدی خوشحالی و اون در جواب گفت بله

آفرین به این صداقت

من دوران مدرسه اینقدر درس خون و منضبط و تودل برو معلما بودم و پاستوریزه که حالم از خودم بهم‌میخوره که اینهمه جوونیم گذشت حتی یه خاطره معمولی ندارم.اینهمه بچه مثبتیم کجارو گرفت حالا

بی انتهایی های عاشقانه ی یک خواهر به برادرهایش (شهید ابراهیم هادی شهید حاج سعید سامانلو)

خونه مون رو رنگ زده بودیم،  از مدرسه که اومدم مانتومو رنگی کردم.  چون شنیده بودم لکه ی رنگ با نَفت میره، از ترسِ مامانم که دعوام کنه کل مانتوم رو انداختم توی تشت نفت که گذاشته بودن برایِ بُرُسِ رنگا.  بعدشم بدون آبکشی انداختم روی طناب.  صبح با اینکه خشک نبود و چربیه نفت بهش بود و بوش آدمو خفه میکرد باز  پوشیدم رفتم مدرسه🤦🏻‍♀

زنگ اول تویِ کلاس نمیشد وایساد،  وسط کلاس فرستادنم خونه که لباسمو عوض کنم😂😂😂

اگه همکلاسیام شناختن،  بگن که دلم براشون تنگ شده😂😂😂

  
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792