سلام خانم های عزیز 🌷
خوبین ؟
امروزتون چطور گذشت ؟؟
من امروز پسر خواهرم بهم زنگ زد و گفت خاله اگه خونه ای بیام پیشت ...
تعجب کردم و بهش گفتم اره هستم آخه معمولا با خواهرم اینا میاد خونمون ...
اتفاقا برای ناهارمم قیمه گذاشته بودم که پسرمون خیلی دوست داره 🥰
خلاصه یه عالمه با مترو و اتوبوس توی راه بود تا رسید خونمون
منم فقط به خواهرم پیام دادم که پسرش رسیده پیشم تا نگران نشه ...
وقتی اومد خیلی گرفته و ناراحت بود ؛ کلی حرف زد و غر زد و ... منم سعی کردم فقط شنونده باشم و نصیحتش نکنم ...
قضیه هم از این قرار بود که این پسر ما دیشب با باباش بحثشون شده و ...
راستش من تاحالا توی این موقعیت قرار نگرفتم که وقتی یه پسر ۱۷ _۱۸ ساله بهم پناه میاره چیکار کنم از طرفی میدونم پدرش خیلی دوسش داره و انسان محترمیه ولی خب این بحث ها توی همه ی خونواده ها وجود داره ...
تنها کاری که از دستم بر اومد این بود که گوش شنوا بودم براش
آخرش هم گفت حال نداشتم امروز برم مدرسه و بهانه اوردم که سرماخوردم ...
گفتم منم دوست داشتم یکی مهمونم بشه که تو زنگ زدی ...
براش انار دون کردم چون میدونم دوس داره ؛ بزور فرستادمش حموم تا سرحال بشه ؛ شلوار شوهرم که براش حکم شلوارکو داشت پوشید که کلی خندیدیم و براش یه چای با هل دم کردم ک بچم گرمش بشه آخه هوا خیلی سرده مشهد ...
باهم فیلم اکشن دیدیم هر چند من دوس ندارم ولی یه جوری وانمود کردم که خیلی باحاله
حالا خواهر زاده م آروم شده ؛ دیگه حالش مثل وقتی که اومد نیست
خداروشکر میکنم برای بودنش 🥰💚
پ ن ؛ الان داره کارای مدرسشو انجام میده و مامانش قراره آخر شب بیاد دنبالش ...