من دانشجوام خونمون کرجه دانشگاه قزوین ، دو ساعت راهه
من صبحا ساعت پنج و نیم میرم از خونه بیرون
شبم ساعت هشت میرسم ایستگاه و نه صبح نه شب ماشین گیرم نمیاد برم خونه
من دوستامو میبینم بدون اینکه بگن نامزدشون صبح میارتشون تا دم اوتوبوس که سوار شن چون پنج و نیم تاریک و خلوته ، همینطور برگشتنی همین کارو میکنن
ولی مال من هیچ عین خیالش نیست گفتم صبحا خیابون پر معتاد و اراذله تاریکه میگه من چیکار کنم
گفت خدافظ منم گفتم خدافظگوشیو قطع کردیم،
یه ذره غیرت نداره شاید صبح بلایی سرم بیاد
(((((خودش سربازه صبح ساعت شیش میره میتونه نیم ساعت زودتر بیاد منو ببره)))
الان اصلا نه پیام داده نه زنگ هیچی
واقعا دلم از اینهمه بی توجهی گرفته