به جرم اینکه جدا شدم و احساسشون اینکه باعث سر افکندیگشون شدم هر چند چند ساله ازدواج کردم فقط علنی نکردم (فقط خانوادم میدونن)
از سفر زیارتی اومدم ولی حاضر نشدن منو ببینن
گفتن هر وقت بچت بود بیا گفتم خودم میام ببینمتون گفتن نه هر وقت بچت بود بیا (یک جوری که انگار خودت نیا)
بورسیه یک دانشگاه اروپایی رو دارم میگیرم ولی بهشون نگفتم و نمیگم
چون نمیخام منو به خاطر این چیزا بخوان وقتی خود واقعیمو از بچگی نخواستن
بخاطر بچم حمایتم کردن ولی گاهی حرفایی میزنن که همه خوبیهارو محو میکنه
امروز میرم دیدنشون بچه ها
فقط واسه اینکه حقی به گردنم نباشه