عزیزم وضع شما اینطور که گفتی خوبه خدا رو شکر. یعنی دوراز جون گشنهی نون شب خودتون نیستین. وسعتون میرسه به یکی یا حتی دوتا.
ترس هم طبیعیه. یکی که همهچیشم حل شده، بازم میترسه چون بههرحال تصمیم بزرگی هست.
سختی داره آره، ولی شیرینی هم داره. اگر بچه دوست داری، یعنی با سختیشم کنار خواهی اومد. خدا بچه که میده صبر و توانشم زودتر میده به آدم. این از این.
بعد هم اینکه بهنظرم سنت بالاتر بره بیشتر از اینا مجبور میشی عقب بندازی و ترست زیاد میشه.
به اینگوش نکن که توی این شرایط بچه آوردن غلطه. توی کدوم شرایط؟ بوده مگه سالهایی که شرایط خوب بوده باشه؟ همیشه گرونی بوده، وضع بد بوده، ولی اونی که خواست آورد و بزرگ کرد. سختیهم همیشه هست هیچوقت راحت نیست.
پس اگر بچه دوست دارین دوتایی، به خدا توکل کنین و اقدام کنین، دیرتر بشه سختتر میشه.
بعدم عزیزم، تنهایی که والا الآنم ما آدما تنهاییم. درسته ازدواج کردیم ولی شوهر که همیشه پیش آدم نیست. توی حال و هوای خودشه. دیگه آدم عادت میکنه. بعدم یه مرحلهست دیگه بههرحال، دورهی ازدواج بچهها هم برای شما یه مرحلهست. چیزی نیست که بخوای از الآن بهش فکر کنی و بترسی. وقتی میافتی توش ناخودآگاه میپذیری همهچی رو.