میترسم من
گلط کردم
اسی خوابگاهت چ شهری بود؟؟
من فقط برام جای سواله خب چرا بسم الله نمیگن
اگه بخوام تعریف کنم خیلی مفصل و بده... چون بعضیا میگن الان تنها هستن دیگه تعریف نمیکنم... فقط خیلی خلاصه و آخرشو میگم... من وقتی 15 سالم بود حدودا، یه هفته بود که هر شب نصف شب با حالت قفل از خواب بیدار میشدم و فقط چشمام باز بود.... هییییچ عکس العملی نمیتونستم دا‌شته باشم... چیزای بدی میدیدم که نمیخوام اینجا بگم.... واقعا وحشتناک بود. هر روز صبح برای مامانم تعریف میکردم و خیلی درمانده شده بودم... مامانم میگفت بختک هست. من میگفتم در بیداری میبینمش و بختک نیست... خلاصه چند روز به این منوال بود تا اینکه کسی بهم گفت دعایی هست که پیامبر به کسی گفته که از شر جن خلاص بشه... من اون دعا رو در عین ناامیدی شب گذاشتم زیر بالشتم.... شب اول از خواب بیدار شدم با صدای ناله و نور های گلوله ای نارنجی...دیگه اون موجود رو ندیدم... شب دوم دم دمای صبح با صداهای عجیبی مثل جیغ نازک و همون نور مثل شعله های آتیش از جا بلند شدم که زود محو شدن.... دیگه شب های بعد راحت شده بودم.... موهای تنم سیخ شده از بازگوییش. من اصلا خرافاتی نیستم ولی با چشم خودم دیدم.... اتفاقات و جزئیات رو نگفتم که نترسید
