سلام خانم ها من قبل ازدواج شوهرم ازم خواست ک پیش مادرش زندگی کنیم منم چون خیلی دوسش داشتم قبول کردم اما بعد ازدواج پشیمونم اخه اذیت میشم بی احترامی میبینم شوهرمم میگه نمیتونه مادرشو ول کنه کی ازش نگهداری میکنه اگه سکته کرد مرد اونوقت چی منم بگم چی دیگه من خودم خیلی ادم ساکت و ارومی هستم زیاد حرف نمیزنم همه منو ادم ساکت و مهربونی توصیف میکنن ولی مادر شوهرم اخلاق تندی داره دلم میخواد مستقل بشم ارامش داشته باشم ولی حالا ک شوهرم این حرف هارو زده اگه ما بریم مادرش ی چیزیش بشه منو مقصر میدونه چی کار کنم حتی میگه خانوادش هم همینو فکر میکنن اخه خانوادش عقیده دارن پسر کوچیک خانواده باید از مادرش نگهداری کنه
كاش احساسات زن ها رو انقدر ساده نميگرفتيم. احساسات يك زن تمام دارايي اوست. وقتي احساسات يك زن رو ناديده ميگيري شايد يك بار يا دو بار يا حتي سه بار دلش بشكنه و غصه بخوره و بعد ببخشه اما بار چهارم ديگه نميبخشه،نه ميبخشه و نه ديگه اون ادم سابق ميشه
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
بگو باید نوبتی پیش همه بچه هاش باشه نمیشه که فقط من اذیت بشم .هفته ای بفرستش خونه بچهای دیگه ...
نمیره جای میگه پسر کوچیکم باید ازم نگهداری کنه اخه شوهرم نگفته بود باید ازش نگهداری کنی گفت میخوام پیش مادرم زندگی کنم و خونم هم جداست منم قبول کردم اخه میگفتم من ک خوبم خوش اخلاقم کسی اذیتم نمیکنه
اره از ی طرف دلم میخواد جدا باشیم از ی طرف عذاب وجدان میگرتن
مادر شوهر منم با ما زندگی میکرد ولی خیلی اذیت میکرد همه فامیل حتی بچه هاش هم میدونستن اخلاق مادر شوهرم بده،ما هم بعد از سیزده سال جدا شدیم ولی ما تو ی واحد بودیم،درست ۴ ماه از رفتن ما افتاد وپاش شکست دردسرش بیشتر شد برام ،دوباره اوردیم پیش خودمون دختر وپسر دیگش قبول نمیکردن مراقبش باشن