22
انقدتو زندگی میگفت طلاقت میدم طلاقت میدم منم بریدم دلسردشدم...
اومدم خونه بابام مهمونی نبردم دیگه تا یک ماه ولم کرد هرچی گفتم بیادنبالم نیومد منم چون بعدازدوسال دادگاه تازه برگشته بودم سرزندگیم فهمیدم فقط دنبال اینه باسیاست مهریه ازم حلال کنه
درخواست طلاق دادم، اصرار کرد اصرارکرد اصرارکرد برگردم بلاخره گفتم باشه برمیگردم ولی پرونده هامختومه نمیکنم گفت ن مختومه کن گفتم باشه دست ی بزرگتربگیربیادنبالم گفت نمیارم و تمام.....