ممنونم عزیزم خبر گرفتی خیلی خوشحالم کردی
واقعا روزای سختی بود سخت تر اینکه هر سه تا بچم از سه شنبه تب های جوشان گرفته بودن هر سه تا از غذا افتاده بودند و دهنشون تاول داشت من هر سه تا رو برده بودم طبقه بالا اونجا ازشون پرستاری میکردم دوباره سریع می آمدم پیش مادرم به اون حالت دلگیر میدیدمش روز پنجشنبه یک دفعه تمام تن بچه هام آبله مرغان شد همون روز هم مادرم از دست رفت
این روزا سعی میکنم پدرمو به زندگی برگردونم چون عاشق مادرم بود دو سال تمام مثل یک زن توی خونه کار کرد شبا تا صبح بالای سر مادرم بود از یک مادر براش مهربانتر بود تا حدی که مادرم با اون همه درد میگفت این روزا بهترین روزای زندگیه منه و خیلی از زندگی لذت میبرم فکرشو نمیکرد اینقدر پدرم عاشقش باشه