من بابام بیمارستان بستری با خواهرام هروز یکی میرن مراقب من تا حالا نرفتم گفتن فردا تو بیا منم گفتم باشه الان واسه خونواده شوهرم از شهرستان عمو ش میاد میگفت باید جمعه شب ما دعوت کنیم منم گفتم من موقعیت ندارم و دعوت نمیکنم بابام گوشه بیمارستانه واجب تره بعد کلی داد و بیداد کزذ و گفت کارت رو دلم میمونه بعد دبگه یه کلمه حرف نزد باد کرده به خودش.. محل نمیده کار خوبی کردم فردا میخوام برم مراقب آخه همه ابجیام و دامادمون رفتن وایستادن ما نرفتیم فقط دیروز رفته بود سر زده بود وظیفمه خب