هم مطلقه بوده هم یه بچه داشته از رو خریت و بچگی زنش شدم هم به حرف ننشه هم بخاطر مادرش دروغ میگه بخاطر لاپوشونی بیشعوری های مادرش
مادرش دروغگو بددهن و کلا قسم دروغ خوره خیلی ریلکس بسیار افریطه
پسرش هم منو چزونده کتک خوردم فحش خوردم تهمت زدن بی محلی های شدید اول زندگی تحقیر توهین اصن اول زندگی من هیچ خیری ازش ندیدم مثه نامزدا یا تازه عروس دامادا نبود محبتش فقط موقع رابطه
یکسال خوب بود خر شدم بچه اوردم بچم یکسال و نیمشه
الان باز دوباره همون آش و همون کاسه
نمیخامش از دستش خستم چیکار کنم میترسم جدا بشم بچمو بگیره