من تو سخت ترین شرایط بودم بابام جلو خودم اینجوری شد یهو قلبش گرفت و.... تو بغل خودم فوت کرد بابام تمام لحظه ها
من پیش بابام بودم لکنت زبون گرفتم ی روز کاملل من نتونستم راحت گریه کنم چهل بابام گریه نکردنمو به روی مامانم آورد
دختر خودت گریه نکرد ولی من بی صدا گریه کردم
همین الآنم تو تنهاییم شبا موقع خواب میشینم گریه میکنم
بابام زبونی گفت بود ماشین مال تو
ولی زن داداش بزرگه ماشین فروختن که این ماشین که تنها سرمایه من ازم بگیرن
بگیرن هیچ جوره نمیتونم ماشین پس بگیرم
میگم من ازدواج کنم مامانم چی میشه
من ی هفته نباشم مامانم تنها میمونه
بخدا من ازدواج کنم برم نباشم مامانمو دور از جون زبونم لال می‌ذارن سالمندان. من چیکار کنم راه درست چیههه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
50 ثانیه پیش
50 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
