فکر میکردم  حقوقش خیلی کمه بخاطر همین چیزی براش نمیمونه
دیشب فهمیدم حقوقش خیلی خیلی زیاده و تمومش تا آخرین ریال برای خانواده خودش و خواهرش خرج میشه
خواهرش و شوهرشو بچش خونشونن حتی هزارتومنم گفت کمک نمیکنن حتی واسه خوراکی 
خرج خونه داداششم ظاهرا میده من دیگه تحمل جزییات نداشتم
پدرش کارمند و حقوق عالی اما گفت خرجیمون نمیرسه گناه دارن باید کمک کنم(تمام درآمدش)
دیشب میگه هیچ پول ندارم حتی یه شلوار راحتی هم مدت هاست نخریدم و واقعا هم راست میگه از بس همه لباساش کهنه و قدیمین
بخدا هزار تومن هم پس انداز نداره
من فکر میکردم حقوقش خیلی خیلی کمه هیچ وقت ازش انتظار نداشتم خیلی چیزا دوس داشتم حتی واسه شارژ هم ازش درخواست نکردم
درسته ما هنوز ازدواج نکردیم و اون مسئولیت مالی درقبال من نداره
اما قلبم واقعا شکست :'(
فکر میکرد میدونم درامدشو ولی تا الان بهم نگفته بود این همه آسو پاسی بخاطر اینه که همه درآمدش واسه اوناست حتی صبحونه هم خودش میخره براشون
وقتی این موضوعو برام گفت واقعا نمیدونستم چه واکنشی بهش نشون بدم هیچی نگفتم
اونم فکر کنم از اینکه مخالفتی نکردم و ناراحتیمو بروز ندادم خیلی زیاد خوشحاله
واسه یه چیزی ۲۰۰تومن لازم داره قسم خورد میگفت هزار تومن برام نمیمونه ما دو سه تا خانواده آیم باید کمکشون کنم
ولی نمیخوام سکوتمو ادامه بدم تا زمان ازدواج چون اون موقع بدتر میشه
هرروز میگه من هیچی برات نخریدم بی پولم بدبختم واقعا در ظاهر خیلی دیگه آسو پاسه چون نمیتونه واسه خودش یه جفت جوراب هم بخره
بنظرتون چطور جلوی اینکاراشو بگیرم چجوری باهاش صحبت کنم خیلی هم بی منطقه
اینجوری هیچ وقت نمیتونیم ازدواج کنیم
میخوایم هم با هم ازدواج کنیم لطفا حرف جدا شدن نزنید ما مشکل دیگه ای باهم نداریم