یه عمه ی بی وجود دارم که از اولش به مادرم حسودیش میشد و سعی میکرد آتیش تو زندگیمون بندازه هر جوری که شده... حالا مادرم چندین ساله که باهاش قطع رابطس الان این بی وجود گیر داده به من! سعی میکنه منو از چشم پدرم بندازه!
من دانشجوی خارج از کشورم، خداروشکر پدرم همیشه همه جوره پشتم بوده و هوامو داشته
امروز از برادرم شنیدم که میگف یه چیزی میگم ولی بین خودمون بمونه بابا نفهمه که بهت گفتم
گفتم چی؟
گف میدونستی عمه چند وقت پیش زنگ زده به بابا گفته میدونستی دخترت با پولای تو هر روز بولینگو این ور اون وره؟ تو فرستادیش درس بخونه یا هر روز بره پولای تو رو به باد بده؟؟
پدر منم گفته دخترمه دلم میخواد خرج کنه
اونم گفته والا تو پر روش کردی! مگه ما دانشجو نبودیم خودمون؟؟ همین که شهریه ی خوابگاه و دانشگاهشو بدی کافیه بقیش حیف و میل میشه ب نظر من!!