سلام بانوجان. خیلی ممنونم از پاسختون, بله این دختر دقیقا متوجه شده که من از یک حدی بیشتر نمیتونم باهاش برخورد کنم(بخاطر احترام پدر و مادرش) , جوری که توی این چندسال مواردی رو که به خودش تذکر میدادم پوزخند میزد یا شانه مینداخت بالا و رد میشد و من بیشتر کوچیک میشدم. مثلا بچه م رو بغل میکرد میبرد نزدیک سگ های باغ و وقتی بهش با جدیت میگفتم من بهت گفته بودم بچه رو نبر نزدیک سگ ها, حرفم رو نشنیدی؟؟ واکنشش یه خنده از روی تمسخر بود و نزدیکتر شدن به سگ ها!! جوری که من اگه بچه م رو میخواستم باید باهاش گلاویز میشدم!! که ترجیح میدادم بخاطر حفظ شان خودم کوتاه بیام. بماند که چقدر از درون خورخوری میکردم و احساس عجز داشتم. میدیدم داره بچه رو بغل میکنه بهش میگفتم صبر کن میخوام لباس مرتب تنش کنم اینجوری نبرش جلوی مهمون ها, همون لحظه بغل میکرد و قه قهه زنان بچه رو میبرد مهمونا ببینن. وقتی میگفتم مگه بهت نگفتم اینجوری نبرش متوجه نشدی؟؟؟ دستشو به حالت "برو بابا" تکون میداد و میرفت. بخاطر همین من دیگه ترجیح دادم اصلا با خودش وارد مکالمه نشم چون بیشتر ناتوانیم در مقابلش آشکار میشد. اونشب هم توی شلوغی خونه پدرشوهرم که من به جمع حاضر گفتم چقدر هوا گرمه, بغل گوشم رد شد چیزی گفت که مفهومش این بود "اینجا خونه پدربزرگ ماست و من خاله هام و خواهر برادرام صاحب اختیاریم, تو عضو اضافی هستی پس اعتراض به چیزی نکن" میدونستم اگه برگردم بگم به چه حقی این حرف رو زدی, میخواد بگه من نگفتم توهم زدی حالت خوش نیست!! بنابراین ترجیح دادم خودمو باهاش دهن به دهن نکنم و همونطور که همسرم گفته بود به مادرش هشدار رو بدم. چون بعد از این دیگه اون رفتار معمولی رو هم از من نخواهد دید. به مادرش گفتم دخترت احترام به بزرگتر رو بلد نیست, تا اگه رسیدگی نکرد بعدا هم حق اعتراض نداشته باشه. از اینبه بعد همونطور که شما گفتید میخوام متوجهش کنم که این رفتارهاش به ضرر خودش هست, مثلا خیلی خونسرد بگم فلانی از درشتی هیکلت خجالت بکش بزرگ شدیا ولی رفتارت مثل بچه دبستانی هاست هنوز, یا بگم فلانی امسال میخوای بری دانشگاه یکم رفتار و گفتار صحیح رو یاد بگیر که وقتی وارد جامعه میشی نماینده خوبی برای نشون دادن تربیت خانوادگیت باشی....
اینارو قبلا نمیتونستم بگمچون مادرش بدجور معترض میشد اما الان که رسیدگی به دلخوری من نکرد دیگه حق اعتراض رو از خودش سلب کرد.
از توانایی اقدام به مقابله گفتید بانوجان, باید بگم که من قبلا بین خانواده همسرم توان اعتراض به هیییییچی رو نداشتم, حتی ساده ترین حق و حقوقم, و با کوچکترین حرفی دسته جمعی بهم میپریدن. اما با کمک تاپیک های قبلی شما تا اینحد رشد کردم که الان احترامم از جانب بزرگترهاشون رعایت میشه(خیلی چالش داشتم تا از مراحل سختش عبور کردم و براشون جا انداختم که من اون شخص ساده و مظلوم سابق نیستم دیگه و اونا هم بعد از یکی دوسال تقلا دست از مقاومت برداشتن و پذیرفتن), قبلا بلد نبودم چی بگم و چجوری بگم که موثر واقع بشه, تمام حرفام و کارام به ضرر خودم تموم میشد و نمیتونستم حقمو بگیرم, زود عصبانی میشدم و بهم میریختم ولی حرف شمارو آویزه گوشم کردم "عصبانی بشی باختی" خیلی تمرین کردم تا خودم رو ساختم و هنوزم خیلی راه دارم . مرتبا باید نکات تاپیک های قبل رو مرور کنم و ممارستداشته باشم. خیلی ازتون ممنونم واقعا زندگی منو از جنگ اعصاب به محیطی آروم و پر از لبخند و دوستی تبدیل کردید❤
ضمنا به توصیه تون عمل کردم و با گذروندم دوره های آموزشی لازم, بزودی کارگاه تولیدی خودم رو راه میندازم به یاری خدا🙏😍