ترم ۲ دانشگاه با دوستم رفتیم سایت دانشگاه تا چندتا مطلب سرچ کنیم ک دوتا پسر اومدن طرف ما و یکیشون خیلی گیر داد ک برامون انجام بده خلاصه نشست کارمونو انجام داد وکل ویرایش تحقیق مونو انجام داد...وقتی برگه ها رو تحویلمون داد گفت من شاگرد دارمو و تو دانشگاه تدریس انجام میدم و شمارشو داد و بمنم گفت شمارتو رو گوشیم بنداز ک اگه کاری داشتی بدونم شمایی... منم سادگی کردم و دادم...دوستم مدام میگفت من ازش خوشم نیومد ..منم زیاد تو فاز این چیزا نبودم ک فکرکنم میخام وارد یه رابطه بشم...اینقدر ساده بودم ...
بعد یکی دوهفته اولین پیام رو داد هنوزم پیامش تو ذهنمه...بعد چند روز منم یه پیام بهش دادم ک یادمه اون موقع ۴شنبه سوری بود...دیدم شروع کرد ب پیام بازی...منم نمیدونم چطور جذبش شده بودم و پیام میدادم کلی از خودمون صحبت کردیم حس خیلی خوبی بود عالی بودم روز ب روز شادتر میشدم تا اینکه علی رفت حج دانشجویی اون موقع خودش دانشجوی ارشد یه رشته مهندسی بود...فوق العاده قشنگ و با احساس صحبت میکرد کلا دیوونش شده بودم... خکاملا عاشقش شده بودم خیلی صداش دلنشین بود ... وای خدای من چه روزای خوبی بود...شبا نصفه شب بهم زنگ میزد و چقدر باهم صحبت میکردیم…عالی بودم....