دلم میخواد از این شهر برم برم یه جایی که ن کسیو میشناسم نه کسی میشناسم منم تنهام از تنهاییم خ ...
منم ن دوستی دارم ن رفیقی...یعنی داشتم اما اتفاقاتی افتاد که تموم کردم.منم دلم میخواد یکی از خواب بیدارم کنه بگه اینا خوابه این غصه ها خوابن.من همش تو خونه ام جایی نمیرم
ازمنم دوتاشون میدونم دوطرفه بود سه سالم نشستیم پای هم ولی مادره نزاشت.تازگیا با یکی آشنا شدم پسرخوبی بود یماهی بودیم مجازی بعد هی گفت من قصدم ازدواجه من بااحساس دخترمردم بازی نمیکنم این یماهم خوب بود باهام هی گفت بیا ببینمت من جور نمیشد برم تا اینکه اون هفته جور شد برم .کلی با پیام ذوقشو نشون داد ک خوش اومدی.من گفتم صب بیا ببینمت اون گفت شب.باز شب شد چون من رفته بودم بازار .گفت بزاریم فردا من گیر دادم همین امشب بیا.نمبدونم چرا همش حس میکردم سرکارم گذاشته وخیلی گیر دادم برا اومدنش.مشغله کاریشم بشدت زیاده.اونم عصبی شد باپیام گفت تو خیلی عجولی شرایط منو درک نمیکنی مابدرد هم نمیخوریم بیامم رابطمونو تموم شده ببین من میام فقط ی دوست رو ببینم وتمام.وقتیم اومد هزار بار گفت دوس معمولی باشیم منم قبول نکردم دوستبو در صورتیکه قبلش هی تاکید میکرد مامانم بفهمه درجا میگ بریم خواستگاری دنبال دختری مث توعن خودمم میخوامت دوست دارم.عکسمم دیده بود .حتی صبر نکرد ببینتم بعد پسم بزنه ی هفتس تو شوکم ک چقدر آدم میتونه راحت مث سنگ یخ شه
قبل دیدن میگفت هزار بار تاکید کرد ک میخوامت من تو تنهاییم خیلی فک کردم دیدم واقعا دخترخوبی هستی.همش میگم چی شد این همه ابراز علاقه.دقیقا دقیقه نود رابطه رو خراب کرد