یاد دخترم افتادم
انقد که ازش کار نکشیده بودم
کلاس هشتم بود
داشتیم صبونه میخوردیم بعد قوری پررنگ بود گفتم برو یکم آب بگیر بیار(منظورم از سماور بود)
برد قوری رو زیر شیر آب پرش کرد آورد
خوردم دیدم چقد یخه گفتم مگه سماور خاموش بود گفت نه من از شیر پر کردم😑😑🤣🤣