سلام دوستان، همسر من رفته جایی دیگ کار میکنه خانواده ی منم بعد سه ماه دارن میان خونه مون مهمونی یعنی از عید ک عروسی کردیم الان دارن میان البته قبلاً بابام چن بار اومده الان با مامانم و آبجیم ک متاهله داره میاد، خلاصه ک من ب همسرم زنگ زدم گفتم همسرم گف تو خونه یکم دینار هس بده ب خواهرزاده ام بده ب دوستم بگم بزنه ب کارتی ک تو خونه دارم، آخه همسرم عراق بعضی وقتا کار میکنه اونسری اومدنی یکم از پولارو چنچ نکرده بود مونده بود، خلاصه امروز مادرشوهرم میگ چرا پول فرستاده میگفتی ماخودمون میدادیم با دعوا هااا، منم با آرومی کلن زبون ندارم گفتم خب بزار اونم مسئولیت قبول کنه بعدشم همسرم خودش گف پول بفرسم چی میشه مگ( آخه ما خورد و خوراک مون یکیه، خلاصه منم گفتم زنگ میزنم بگم مامانم اینا نیان بعدشم اومدم بالا خونه خودمون گریه کردم( دوستان تا حالا تو هرچیزی دخالت کرده از چیپس و پفک خریدن مون تا همه چی انگار اختیار زندگی با خودمون نیس، میگین من چ کنم اخه، میگ تو خودت از قصد گفتی پول بفرسته ک خورد و خورکتونو جدا کنید و فلان جور حرف
خونه مون جداس طبقه بالاشونه بهترین خونه رو داریم شوهرم خودش ساخته، فقط خورد و خوراک مون یکیه، البته ...
از همین حالا جلو دخالتهاشون بایست وگرنه فردا حتی برای تربیت بچه ات هم نظر میدن همیشه محکم و بازبون خوش نظر خودت بگو و نزار برات تصمیم بگیرن البته با سیاست پیش برو
با سلام این کاربر فوت شده است برای شادی روحش صلوات ختم بفرمایید .
خیلی بی زبونی میگفتی مهسا خووووب بود از پسرت جدا نمیشد
آره بابا کلن همه میگن از اول همسرت مهسا رو نمیخوای مامانش زورش کرد بعدشم باهم جور نیومدن، میگ همسرت با تو خیلییی خوبه چون میخوادت، چن بار ب همسرم گفتم گف بیخیال همه میدونن من نمیخواستمش اگ میخواستم نگهش میداشتم