دوستان من با پسر فامیلمون دوست بودم فامیل دور بود رفت امدی نداشتیم خیلی زیاد . قصدمون ازدواج بود تا اینکه فهمیدم بهم خیانت کرده دروغ گفت بهم . رابطمو باش کات کردم اونم با همون دختر ازدواج کرد . بعد چند وقت اومد شروع کرد ب تهدید کردن من هی پیام میداد پست میفرستاد من جوابشو نمیدادم . بازم من حرمت فامیلی نگه داشتم فقط انفالوش کردم بعد اومد گفت من دلم تنگت شده برات ( دقت کنید زن داشت ) دلم تنگته برات برای صدات برای اینحات اونحات و چرت و پرت منم ردش کردم هی باز حرف خودش میزد من بلاکش کردم
خلاصه اینم خیلی سوخت ک بلاکش کردم پاشده رفته خونه مادر پدرم شهرستان با زنش این فکر میکرده من اونجام میخاسته منو بچزونه برداشته اونو اورده اونجا . بابام اینا ک خبر نداشتن الان یسره هی عکس میگیره میفرسته برا بابام بابام میفرسته برا ما . زورم میگیره که بعد اون همه بدی ک در حقم کرد حالا نشسته سز سفره پدرم و ب ریش منم داره میخنده و خودش خودشو دعوت کرده پاگشا
واقعا نمیفهمم چرا ول کن نیست همش میخاد از ی راهی منو بچزونه 😔 منم ادم ی صبری دارم