چند روز پیش رفته بودم گلستان عروسی داداشم اونجا ی روستا بود شب دیدم تو خواب زن داییم منا زد من بیدارشدم هرچی بهش گفتم چی شده چی شده جواب نداد بالا سرم نشسته بود داشت نگاهم میکرد منم دیدم این نشسته بلند شدم رفتم سرویس سرویس کنارخونشون نرفتم رفتم جنتا خونه اونطرف تر موقع ک بخودم اومدم دیدم همه جا تاریک هیچکس نیست خیلی ترسیدم واقعا نمیتونستم بیام خونه اصلا نمیدونم چطور از اونجا سردراوردم صبحش ب زن داییم گفتم قسم خورد ک من نبودم دیدم صاحب خونه گفت اینجا جن داره منم ک حامله بودم بجور ترسیدم بخدا این حقیقته