بدشانسم انگا
کائنات دست ب دست هم میده همش تا این اتفاقات بیفته واقعا😑😑😑😑
ازشون شکایت میکنم
ماجرا برميگرده ب کی؟ چهار پنج سال پیش
وقتی از مسافرت با مامان و آبجیم کوچیکه و داداش نوزاد برميگردم
و جو گیر میشم
ینی یهویی ی چی ت مغزم منو وسوسه میکنه که برم میز زیرتلویزیونی رو گردگیری کنم
و کشوهای فوق به هم ریخته کثیفش رو هم همینطور
چون پر بود از سیم های مختلف
حتی یادمه توش پلاستیک و دکمه هم پیدا کردم و انداختم آشغالی
و یه دستمال مچاله شده بود داخلش
قیافم و مثل دستماله مچاله کردم گفتم اییییییو🤢( دقیقا همینو گفتم😄) بابام که ما نبودیم حسابی از خجالت خونه درومده *با توجه ب ظرف های تلنبار شده داخل سینک نیز
حتی کارش ب جایی رسیده دستمال فینیشو میذاره تو کشوووو🤢
با حالت انزجار همه آشغالا رو انداختم تو کیسه فریزری که داخل کشو میز تلویزیون بود و جلو چشم مامانم هم که در حال شستن ظرفا بود انداختم تو سطل زباله و ی چی گفتم یادم نمیاد
ازقضا الان دیگ میرسیم ب اصل ماجرا
چند روز بعد درست تر بگم چند شب بعد ساعت ۱۲ شب درحالی ک برقا رو خاموش کرده بودیم ک بخوابیم و مامانم با بابام صحبت میکرد یهو گفتم وا من فلش و رم گذاشته بودم تو کشو میزتلویزیونی
و افزود دختر اون روز اینجا رو تمیز کردی ندیدی و سریعا فرصت نداد رفت و شروع ب گشتن کرد