سلام
هر بار که میاد خونمون یه عالمه بلا و بدبختی سرمون خراب میشه. میریم خونشون از وقتی پامونو میذاریم تو، بچم شروع میکنه به بهونه گرفتن و جیغ کشیدن. همسرم هم خلقش خیلی بد میشه. کلا عوض میشه. هر چی بهمون میده نکبت میاره برامون. هر کمکی میکنه، اینقدر خرابکاری میکنه که از دماغم در میاد. هیچ خیری ازش ندیدم. کار اصلیش دو بهم زنیه. بین همسرم و باباش، همسرم و برادراش، من و جاریم، من و بچم، من و همسرم... اصلا وظیفه اش تو این دنیا همینه که دو بهم زنی کنه... مثل چی هم دروغ میگه، صاف تو چشمامون نگاه میکنه قسم جلاله میخوره و دروغ میگه... زندگیمون و سیاه کرده. شدیدا هم اهل جادو و طلسم و ... هست. پدرشوهر بیچارم هر چی بهش میده، این ابله خرج جفت پا گرفتن برای بقیه میکنه و زندگی ها رو میریزه بهم. همسرم میگه یه بار قبل ازدواج، تو رخت خوابش یه کاغذ پیدا کرده بوده که توش یه چیزای عجیب و غریب نوشته بودن... اینقدر رفته سراغ جادو و جنبل که اصلا قیافه اش برگشته. آدم می بینه، میترسه، یعنی عین این نقاشی هایی که تو طلسم ها میکشن، عین اجنه شده چهره اش. چه میشه کرد؟