اول بگم چه راه هایی رفتم: اولین بار که فهمیدم چقدر خبیث هست، شروع کردم به رسواگری. پیش همسرم، اقوام، دوست و آشنا... هر کی که میشناختش... میگفتم ظاهرش و نگاه نکیند (چون در برخورد های اول خیلی کم حرف و خود دار هست، همه فکر میکنند چقدر برعکس چهره ی وحشتناکش، زن مهربون و مظلومیه. حتی اوایل ازدواج، خود منم همین فکر رو میکردم. و مونده بودم زن به این خوبی، پس چرا اینقدر زندگی بدی داره؟ چرا اینقدر پدرشوهرم که مرد خوب و مومنی هست، بهش ظلم میکنه؟ چرا بچه هاش اینقدر خشن و بی عاطفه بار اومدن؟...)
نتیجه ی رسواگری: شکست صد در صد! یعنی هر چی بدی هاشو پیش همسرم و بقیه میگفتم، اون بیشتر محبوب میشد و من منفور تر. همسرم میگفت توهم زدی. بعد اونم که خدای مظلوم نمایی، چه حالی میکنه از اینکه یکی بهش حمله کنه و با دروغ و ریا و مظلوم نمایی خودش رو بیگناه جلوه بده. اوضاع هر روز بدتر هم میشد. یعنی با این به قول خودم رسواگری، قشنگ داشتم تو نقشه ی اون حرکت میکردم. چون خدای فریب و ریا و مظلوم نمایی بود. قشنگ منم شدم یه آدم بده، در کنار بقیه ی آدم بدای زندگی اون که به این زن مظلوم بی زبون مهربون، ظلم میکنه، مثل شوهرش مثل بچه هاش... (حالا جالبه مردم از خودشون نمی پرسن که این زن مهربون چرا هر کی به تورش میخوره بدجنسه؟! همینجا بهتون بگم که اگر در اطرافیانتون یه نفر رو دیدید که همه میگن خیلی بهش ظلم شده و مظلومه و همه بهش زور میگن... شک کنید. که اون آدم خودش ظلم میکنه و با فریب، دیگران رو خراب میکنه. یه سندروم مظلوم نمایی هست که بعضی از زنها، و شایدم مردا بهش مبتلا هستن. مواظب باشید گول نخورید.)
خلاصه این روش شکست خورد. چون کسی که زیرآبی میره، از خدا میخواد دیگران رو بازی کنن، اونوقته که در پروژه ی مظلوم نمایی برنده شده.