توروخدا کمکم کنین بگین چیکارکنم مشکل من با مامانمه
میخوام برم حموم میگه چرا میری حموم میخوام تنها باشم میگه چرا تنها میشینی میخوام بخندم میگه باز چیکارکردی خندیدی میخوام گوشی نگاه کنم میگه چرا اینهمه گوشی نگاه میکنی یه روز که همینجوری بشینیم به بابات میگم گوشیتو بگیره نگاه کنه همیشه هم بخدا کارهایی رو که میگه به موقعش انجام میدم
نمیدونم چرا همش به من گیر میده میخواییم بریم خرید به من میگه بابات به من پول نمیده خودت برو بگیر بهخدا اینجوری نیست هروقت پول میخواد از بابام بهش میده وقتی که با من بخواد بره خرید اینجوری میکنه وگرنه داداشام بخوان برن مامانم به بابام میگه پول بده بابام بهش میده همیشه وقتی بابام با داداشام بحثش میشه یه بهونه میاره من وسط میندازه بابام زیاد بهم گیر نمیده نمیگم میزاره هرکاری کنم نه اینجوری نیست اما مامانم بخدا وقتی توی خونه یه کاری میکنم یا میرم حموم یا میخندم یا گوشی دستم میگیرم گیر میده
بخدا جوری شده که کلا اعتماد به نفسم و از دست دادم بخدا افسرده شدم دوس دارم فقط برم جای غمگین با کسی حرف نزنم تنها باشم فقط خودم
حتی به قرآن از زبان خود مادرم هم یه چیزی شنیدم که بهم ثابت شد اصلا منو دوست نداره برادرام و دوسشون داره چون دخترم دوسم نداره
یادمه به روز خونه مامانبزرگم بودیم جمع هم بودیم خاله ام به مامانم گفت که بچه آخ ریتون چرا به دنیا آوردی تو زمون پیری بخدا مامانم برگشت گفت دکتر گفته پسره مامانم گفت باورم نشد دفعه دوم که رفتم دکتر گفت پسره باورم شد به خاطر همین نگهش داشتم بخدا یه بغض عجیبی تو گلوم نشست بخدا دوباره خودکشی کردم اما بازم خونوادم فهمیدن
توروخدا کمکم کنین فقط نگین برم مشاور یا روانپزشک که نمیتونم چون وقتی به مامانم میگم منو ببره مشاور میگه من خودم مشاور حرفاتو به من بگو ولی من نمیتونم بگم نگین برم مشاور یا روانپزشک چون امکانش نیست کسی نمیبره منو 😭😭😭