منو دختر خالمو خواهرم سه تایی تو تاریکی از ترس بچه ها یه گوشه ی پشت تخت قایمکی داشتیم پیتزا میخوردیم هیچ وقت باهم سه نفری این بساطو نداشتیم
خیلی ریلکس بودیم اقا یهو در رو زدن بچه ها ریختن داخل نفهمیدیم چجوری این حجم از پیتزا رو چپوندیم تو حلقمون تا مرز خفگی رفتیم با نوشابه دادیمش بره اون ور