2777
2789

منم حصلم سر می‌ره خب خواهرش ازدواج کردن فقط مامانش خونه هست منم راحت نیستم هرشب برم اونجا باید صبحشم بمونم چون  زشتع شب برم صبح بیام. ی بار با شوهرم حرف زدم گفتم خسته شدم میخام مثل آدم سه روز خونه خودمون باشم سه روز خونه شما خسته شدم ازین ک جای مشخصی برای زندگی ندارم شب اونحا صبح اینجا صبح اینجا شب اونحا اونم خیلی ناراحت شد 😔 شما بگین من چیکار کنم نمیخام ب غرورشم لطمه بخوره ذحتی بهش گفتم من از خدامه همش پیش هم باشیم اما راحت  نیسم همش خونتون

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ما خودمون تو نامزدی رفت و امد این شکلی نداریم. بعد از عقد دیگه شوهره و یه کم قضیه فرق میکنه بازم من هر شب پیش هم بودن رو دوست ندارم. شوهر من خونه مجردی داشت من فقط یه بار اونم وقتی مامانش اومده بود خونه ش رفتم خونه ش. 

من همیشه محترمانه و با ادب نظرمو بیان میکنم. هر جا ادب نشون دادم و بی ادبی دیدم عین خودشون رفتار نمیکنم و نمیگم با هرکی عین خودش، فقط به این فکر میکنم که من از یه گوساله توقع ادب ندارم! چون اون تو طویله بزرگ شده، از طرفی بین گاوها هم رشد کرده! در مورد خیلیا هم همینطوره. مراقب شخصیت خودتون باشید🤩🌹سر تا پایم را خلاصه کنندمی شوم "مشتی خاک"که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه، یا "سنگی" در دامان یک کوه، یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس، شاید "خاکی" از گلدان‌یا حتی "غباری" بر پنجره! اما مرا از این میان برگزیدند :برای" نهایت"برای" شرافت"برای" انسانیت"و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :" نفس کشیدن "" دیدن "" شنیدن "" فهمیدن "و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمیدمن منتخب گشته ام :برای قرب برای رجعت برای سعادت من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:به انتخاب، به تغییر ، به شوریدن، به" محبت "

شبا که نمیشه بیاد بعضی ظهرا میاد ولی من خسته شدم ازین ک باید هروز اونجا باشم

خب نمیش زودتر برین سرخونه زندگیتون؟یکم تحمل کن اشکال نداره

همه ى آدمها لايق شانس مجدد هستن اما نه براى همان اشتباهات قبلى😏🌵🍃
اگر عقد هستین اشکالی نداره که چرا راحت نیستین.اما اگر هنوز رسمیت نداره اشتباهه کارتون

من یبار تو نامزدی وقتی که هنوز محرم نبودیم(اخر هفته قرار بود عقد کنیم)رفتم خونشون  البته اینطور بود ک باهم رفته بودیم خرید بعد یکراست رفتیم خونشون کسی هم خونه نبود

بعد همسرم ازم پذیرایی کرد و بهم گفت بشین تا من یه دوش بگیرم بیام تو همون حین خواهرشوهرم اومد خونه

خیلی خجالت آور بود😂😂😂

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز