یه خواستگار براش اومد پسره توعقد جداشده بود گفتم بیخیال دیگه باطرف حرف زده بود خوشش اومده بود
امدن خونشون پسره وپدرش وداییاش وخواهرو ...
قباله نوشتن وهمه امضا کردن ونشون دادن و..
بعد ک رفتن فرداش پدرپسره زنگ زده ک مافکر کردیم این مهریه خیلی زیاده باید همه رو کم کنیم 14 سکه بسه
خانواده دخترهم ناراحت شدن وقطع کردن الان دوستم گریه میکنه میگه من باشرایط اونا کنار امدم اینا زدن زیر حرف خودشون
چطور دلداری بش بدم