پسره خونه داره چندبعری دنبال دختره فرستاد وخلاصه دختره برنگشت بهش گفت بایدبیای شهرخودمون شهرمادباشهراونادخیلییییی فاصلست خلاصه دختره میگه یاطلاق یا بایدبیای شهرمون پسره هم قبول نمیکنه میگه من کارم اینجاست خونم اینجاسرخانوادم اینجان چطور ول کنم برم تازشم پسره جایی که میشینه تنهاست باخونوادش یساعتدباماشین راهه کلا جداهستن دختره هم قبول نمیکنه برگرده پسره رفت شکایت تمکین کرد مجوزاازدواج دادن بهش حالا عموی خواهرشوهرم بزرگه بهش میگه خواهرداری اگه بریم خواستگاریش قبول میکنن خواهرشوهرم گفت نمیدونم بایدازخونوادم بپرسم امروززنگ زد وازم پرسید منم گفتم بعیدمیدونم خواهرت قبول کنه چون هنوززنش هست شایدفردا بینشون درست شد گفت دیگه برایرطلاق توافق کردن الان نمیدونم فردا طلاق گرفتن خواهزشوهرم قبول کنه یان خواهرشوهرم ۳۵ سالشه کوچیک هم نیس