من یه بار خودمونو بد جور چشم زدم...
یه بار داشتم با یکی از اقوامم صحبت میکردم، همش از بدبختی و مشکلات خودش و بقیهی اقوام صحبت میکرد. من برگشتم گفتم اینقدر از بدبختی خودتو و بقیه گفتی، فکر کنم خوشبختتون منم. گفتن این حرف همانُ دو ماه درگیر مریضی و بیمارستان شدن همان... برای مامانم عمل فوری قلب پیش اومد، خودم خیلی شدید کرونا گرفتم، پسرم بدجور زخم شد، در حدی که بردم بیمارستان و ده یازده تا بخیه خورد... همهی اینا در مدت خیلی کوتاه و پشت سر هم اتفاق افتاد. اینا در حالتی بود که من صدقه هم میدادم.