2777
2789
عنوان

داستان یکی بخر دو تا ببر👜

27353 بازدید | 103 پست

سلام دوستان 

خانم گلکار شروع کردن در کانال شون یک داستانی رو می زارن تا وسطش رو گذاشتن 

ولی بقیش مونده و هر روز از ساعت ۱ الی ۲ می زارن داخل گروه 

من تا اونجایی که اومده براتون می زارم لطفا صبور باشین 

به نام خدای یگانه که قلم به دست اوست





#داستان_یکی_بخردوتاببر  🛍🎵

#قسمت_اول- بخش اول






رو سری رو دور گردنم بستم و یک کلاه گذاشتم سرم و پالتوی گشاد وطوسی رنگِ کوتاهی  داشتم که تنم کردم و سازم رو انداختم روی شونه ام و ساک رو دستم گرفتم ؛

در اتاقم رو قفل کردم ؛

طول حیاط رو که تا ساختمون صاحبخونه ده متر بود طی کردم ؛ و زدم به در و مثل همیشه بلند گفتم : شهین ؟ میشه رد بشم ؟

بازم مدتی طول کشید تا در رو باز کرد اخلاقشو می دونستم عمدا این کارو می کرد ؛

با اون هیکل چاقش  جلومو گرفت و با اعتراض  گفت : بیا برو ؛ ولی دیگه شب دیر نیا ؛ رات نمیدم ؛هیچ معلوم هست تا اونوقت شب تو کجایی ؟و چیکار می کنی ؟

رفتم توی صورتشو گفتم : ها ؛ها خندیدم  ؛ میریم عروسی ؛توام  میای ؟ رام نده ببینم جرئت شو داری یا نه , می خوام بدونم هیچ احمقی مثل من پیدا میشه که این سگ دونی رو ازت ماهی چهار صد تومن اجاره کنه  ؟ برو کنار تا او روی منو بالا نیاوردی ؛ من اگر می خواستم از کسی حرف شنوی داشته باشم الان اینجا نبودم توام دفعه ی آخرت باشه توی کار من دخالت می کنی ؛

ببین ؛؛ یک بار دیگه تکرار کنی اونقدر برای اجاره اذیتت می کنم که خودت به غلط کردن بیفتی ؛









#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

#داستان_یکی_بخردوتاببر  🛍🎵

#قسمت_اول- بخش دوم








چونه اش رو داد بالا و رفت کنار و گفت : دیوونه واسه ی خودت میگم می گیرن هزار تا  بلا سرت میارن  ؛

رفتم بطرف در خروجی چون تنها راه برای اینکه از خونه خارج بشم همین بود و گفتم : اونوقت تو  می خوای از من مواظبت کنی ؟اول دماغت رو بکش بالا ؛  

بشین سر جات نمی خواد به فکر من باشی ؛

و در حالیکه اون داشت با صدای بلند می گفت : دیر نکنی ها دلم برات شور می زنه ؛

در رو زدم بهم ؛  با سرعت رفتم طرف مترو که خودمو برسونم به بازار ؛

شهین زن بیست  و سه چهار ساله ای بود که قربانی پدری معتاد و قمار باز شده بود ؛ و در سن سیزده سالگی اونو به یک مرد شصت ساله شوهر داده بودن ؛

حالا نه خودش می دونست که ماجرا سر مواد بوده یا قمار و نه کس دیگه ای ؛ اما  مهم این بود که اون مرد حالا  پیر و معتاد و از کار افتاده شده بود ؛ با دو تا بچه ای که روی دست شهین گذاشته بود ؛که  برای خرج روزانه شون مونده بودن  ؛  

تنها دلخوشی اون زن این بود که خونه مال اوناست و روزی که پیر مرد بمیره می تونه با فروشش زندگی بهتری برای خودش بسازه ؛








#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

#داستان_یکی_بخردوتاببر  🛍🎵

#قسمت_اول- بخش سوم







شهین  با همت خودش و قرض و قوله تونسته بود انتهای حیاط یک اتاق  با  هزار بدبختی بسازه  تا خرجی خودشو سه تا بچه و شوهر پیرشو از این راه در بیاره ؛

منم خیلی اتفاقی با شهین آشنا شدم که حتما براتون تعریف می کنم ؛  

اما شهین خانم  همون یک دونه اتاق  با یک دستشویی توی حیاط رو ماهی دویست تومن به من اجازه داد که می تونستم هفته ای دوبار از حمام خونه ی اونا استفاده کنم ؛

و حالا بعد از سه سال این اجاره شده بود چهارصد تومن ، و من هر روز به امید یک تغییر و معجزه ای از طرف خدا منتظر بودم و شبانه روز تلاش می کردم  و با زندگی می جنگیدم ؛

نزدیک به چهار سال می شد که خونه ی دختر عموی پدرم رو ترک  کرده بودم واز کرمان فرار کردم و اومدم تهران ؛ آخه من تنها باز مانده از یک خانواده ی شش نفری بودم که در زلزله ی بم جونشون رو از دست دادن و من که یک دختر بچه ی هفت ساله بودم زمانی چشم باز کردم که توی بیمارستان بودم و نمی دونستم چه اتفاقی افتاده ؛

اقوام ما همه یا مرده بودن یا عزا دار بقیه ی خانواده ؛







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

#داستان_یکی_بخردوتاببر  🛍🎵

#قسمت_اول- بخش چهارم








این بود که وقتی  دختر عموی پدرم از کرمان اومد و حال و روزم رو دید منو به فرزندی قبول کرد و با خودش برد به کرمان ؛

ولی در حقیقت از من به عنوان کارگر خونه استفاده می کردن و مدام سرم منت می ذاشتن که بهت پناه دادیم ؛

البته بعدا در این مورد بیشتر براتون تعریف می کنم و من که جونم به لب رسیده بود  با رویای زندگی بهتر اومدم  تهران ؛

بدون یار و یاور پا به این شهر گذاشته بودم ولی هنوز بعد از سه سال  در به همون پاشنه می گشت و  معجزه ای اتفاق نیفتاد. تا اون روز که شروع داستان من شد  ؛

باید هر چه سریع تر میرفتم بازار جنس ها رو می گرفتم و خودمو به متروی ساعت دو بعد از ظهر می رسوندم ؛که  بهترین زمان برای فروش بود

درست موقعی که همه خسته  از سرکار بر می گشتن  ؛ صبح ها  و بین روز زیاد کسی چیزی نمی خرید ؛معمولا  فروش از ساعت دو به بعد بود ؛

اون روز در حالیکه مثل همیشه سازم روی شونه ام بود و یک ساک پر از سفره و دستمال آشپزخونه  به دستم به ایستگاه مترو رسیدم ؛








#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

#داستان_یکی_بخردوتاببر  🛍🎵

#قسمت_اول- بخش پنجم







دیر شده بود و نمی تونستم منتظر بمونم و مجبور شدم  کارت بزنم ، آخه بیشتر اوقات پشت یک نفر و یا از روی میله های کناری می پریدم و می دویدم بطرف پله برقی و اونا رو هم دوتا یکی میرفتم پایین ؛ تا گیر نیفتم ؛

با زور و فشار سوار مترو شدم ؛

وقتی این همه شلوغ باشه فروش کم میشه و مردم حوصله ی خرید رو از دست میدن ؛

برای همین به محض اینکه  راه افتاد  با هزار مکافات از لابلای جمعیت رد شدم ودر همون حال ؛ بلند داد می زدم خانما سفره دارم ؛ یکی بخر دوتا ببر ؛ بدم  ؟

خانم شما می خواین یک نگاهی بندازین ؟ خیلی جنسش خوبه  ؛

شما چی خانم سفره بدم خدمتون چهار نفره اس ؛

برای میز آشپزخونه هم خوبه ؛ خیلی نرم و با دوامه ؛ فقط سی و پنج تومن میشه ؛ یکی بخر دوتا ببر ؛

آخه می دونین؟ من راه رسم دستفروشی رو خوب یاد گرفته بودم ؛

مردم ما عاشق تخفیف و یکی بخر دوتا ببر هستن ؛ با این شعار  اغلب کنجکاو می شدن و نگاهی  به سفره های کوچکی که دستم بود مینداختن ؛








#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

#داستان_یکی_بخردوتاببر  🛍🎵

#قسمت_اول- بخش ششم






از اون سفره هایی که دورش تور پلاستیکی داره ؛ به محض اینکه متوجه می شدم یک نفر داره بهم نگاه می کنه  دیگه ولش نمی کردم تا بخره ؛ اینجا باید حالت التماس آمیزی به خودم می گرفتم که تو رو خدا بخرین دارم ضرر میدم خواهش می کنم بخرین مادرم مریضه من  باید اینا رو تا شب بفروشم تا بتونم براش دارو بخرم ؛

و نود و نه در صد این روش جواب می داد ؛ و اینطوری چند ایستگاه بعد جنس هام تموم می شد و پیاده می شدم ؛

من اون سفره ها رو از کلی فروش دونه ای دوازده تومن می گرفتم و دوتاش برای من  بیست و چهار تومن تموم می شد و سی و پنج تومن می فروختم ؛

گاهی هم چند تایی روی دستم می موند که راهشو بلد بودم سرمو کج می کردم و با حالتی معصومانه می گفتم : تخفیف بدم می خرین ؟

خودتون بگین  چقدر تخفیف می خواین ؛من باید اینا رو بفروشم ؛ بخرین پشیمون نمیشین ؛ و اغلب می تونستم یک دونه سفره رو به سی تا بیست و هشت هزار تومن بفروشم که خب سود بیشتری برای من داشت ؛








#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

#داستان_یکی_بخردوتاببر  🛍🎵

#قسمت_اول- بخش هفتم









و تا وقتی جنس هام تموم نمی شد از مترو پیاده نمی شدم و این بستگی داشت که کجا و کی جنس های من فروخته بشن اون زمان در اولین ایستگاه پیاده می شدم  ؛

مدتی اطراف رو می پاییدم  تا مطمئن بشم از مامور و گشت ارشاد خبری نیست و گوشه ای رو انتخاب می کردم که محل عبور مسافران باشه و  گیتار رو بیرون میاوردم و می زدم ؛  

کاری که از بچگی دوست داشتم ؛

یادم میاد وقتی شش ساله بودم جارو رو مثل گیتار توی دستم می گرفتم و انگشت به چوب های باریک اون می کشیدم و نت یک آهنگ رو زمزمه می کردم  .

وقتی دستفروشی رو شروع کردم هر شب مقداری از در آمدم رو هر چند کم برای خریدن گیتار کنار می ذاشتم ؛ و حتی اگر از گرسنگی میمیرم دست بهش نمی زدم تا بالاخره تونستم یک گیتار دست دوم پیدا کنم که یکم ایراد داشت و مدتی هم پول جمع کردم و  دادمش تعمیر و بالاخره روزی رسید که تونستم با ذوق و شوق دستم بگیرم و اون طور که دلم می خواد ساز بزنم ؛







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

#داستان_یکی_بخردوتاببر  🛍🎵

#قسمت_اول- بخش نهم









کنار صندلی های ایستگاه مدتی ایستادم و به اطراف نگاه کردم مثل اینکه امن بود ؛

سازم رو بیرون آوردم و روی اولین صندلی نشستم و شروع کردم به زدن ؛ که یک دختر رو دیدم که جلوم ایستاده ؛ دست از زدن کشیدم و بهش نگاه کردم؛

اونم یک سنتور داشت ؛

با یک لبخند گفت : منم این آهنگ رو بلدم می خوای با هم بزنیم ؟هر چی در آوردیم نصف ؛ نصف  ؛

گفتم:  برو رد کارت ، من شریک نمی خوام ؛ برو ؛ جای دیگه بزن ؛

گفت: امروز هیچی کاسبی نکردم بزار با تو بزنم ؛

گفتم : اوووی مگه می خوایم اُرکست راه بندازیم بهت میگم برو گمشو ؛

گفت : اسم من مهنازه بیا یکبار امتحان کنیم ضرر که نداره تو خوب بلد نیستی درسته ؟ شاید دوتایی بهتر شد ؛ دونفر باشیم مردم بهمون  توجه می کنن ؛

گفتم : دِ من همینو نمی خوام ؛ جلب توجه ؛ ببین جونم دست از سر ما بر دار برو رد کارت می تونی پول در بیار؛  نمی تونی بزارش کنار ؛

نشست کنار من و گفت : اسم تو چیه ؟

گفتم : الله اکبر خدایا به خیر بگذرون عجب بد پیله ای هستی  ؛ ببین دختر جون من نمی خوام با کسی شریک بشم ؛  برو بزار به کارم برسم ؛ داره وقت میگذره و الان مترو خلوت میشه ؛








#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

#داستان_یکی_بخردوتاببر  🛍🎵

#قسمت_اول- بخش دهم







با یک لبخند تلخ طوری که دلم براش سوخت گفت : سنگدل یک بار امتحان کن شاید برای توام بهتر شد ؛

سری تکون دادم و در حالیکه شروع کردم به زدن گفتم : ای بر ذاتت لعنت بزن ببینم چی میشه اگر خارج زدی زود دست و پاتو جمع می کنی و میری ها ؛

بدون اینکه حرفی بزنه با یک حرکت سر که علامت رضایت بود چهار زانو نشست روی زمین و سنتورشو بیرون آورد وشروع کرد به زدن ؛

من داشتم آهنگ معروفی رو می زدم ؛

اون دنبال نت منو گرفت و کاملا حرفه ای و گوش نواز همراهم شد  و من تازه متوجه شده بودم که چقدر کارم نقص داشته ؛  و چیزی نگذشت که مردم دورمون جمع شدن  ؛  و برامون پول می ریختن ؛ و من نمی تونستم حداقل پیش خودم اعتراف نکنم که اون از من خیلی بهتره  ؛

سر ذوق اومده بودم و هر آهنگی تموم می شد با لبخند بهم نگاه می کردیم و من بعدی رو شروع می کردم و اون دنبالم رو می گرفت و می زدیم ؛








#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

#داستان_یکی_بخردوتاببر  🛍🎵

#قسمت_اول- بخش یازدهم








اون شب تا زمانی که مترو خلوت شد ما دویست و هفتاد و پنج تومن جمع کردیم ؛ با دل و جون پول رو نصف کردم و بهش دادم ؛

تا اون زمان من نتونسته بودم بیشتر از شصت ؛هفتاد تومن در بیارم ؛

گیتارم رو گذاشتم سر جاشو و گفتم : خب حالا هر کی به راه خودش ؛

گفت : نگفتی اسمت چیه ؟

گفتم : هیچی نگو ؛ پشت سرتون نگاه نکن مامورا دارن میان این طرف  ؛

اسمت مهناز بود دیگه ؛ با شماره ی سه بدو تا اونجایی که می تونی از اینجا دور شو ؛

فقط بدو ؛

سازم رو انداختم روی شونه ام و شروع کردم به دویدن و مهنازم پشت سرم بود  ؛

در همون حال فریاد زدم ؛ از یک طرف دیگه برو  ؛

ولی اون ولم نکرد و با سرعت هر چی تمام تر از پله ها بالا رفتیم و خودمون رو رسوندیم به خیابون ؛

معمولا مامور ها قصد گرفتن ما رو نداشتن و فقط می خواستن ما رو بترسونن تا دیگه توی مترو ساز نزدیم ؛

ولی اون مامور همینطور ما رو تعقیب می کرد .

دیگه داشت نفسم بند میومد و برگشتم  دیدم هنوز داره میاد ؛ که یک ماشین با سرعت نگه داشت و صدا زد مهناز بیا بالا ؛ و در جلو رو براش باز کرد و مهناز خودشو انداخت توی ماشین و به من گفت بدو ؛ بدو سوار شو زود باش بیا بالا ؛ اما اون مامور پشت یقه ی منو گرفت .






ادامه دارد








#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

#داستان_یکی_بخردوتاببر  🛍🎵

#قسمت_دوم- بخش اول








اول یک جیغ کوتاه کشیدم و فورا به التماس افتادم که تو رو خدا ولم کن مادرم مریضه من باید کار کنم و پول در بیارم ؛

در همون ضمن ماشینی که مهنازسوار شده بود داشت دور می شد ؛  

مامور گفت : با مواد فروشی پول در بیاری ؟ زود باش باید بریم کلانتری ؛

گفتم : به حضرت عباس اگر من مواد فروش باشم ولم کن ؛

گفت : جای اون دختر رو بگو ولت کنم سابقه داره ؛ وگرنه کارت ساخته اس ؛ساکت رو بده به من از جات تکون نخور ؛  

زدم به دنده ی کولی بازی و با گریه گفتم من اصلا اونو نمی شناسم به جون مادرم همینطوری اومد کنارم و با من ساز زد ؛ تا حالا ندیده بودمش ؛

یقه ی من ول کرد و دستبند رو آورد جلو و گفت دستت رو بیار اون ساک رو بزار زمین ؛

حالا معلوم میشه ؛ در همین موقع یک ماشین دنده عقب اومد با یک فرمون رفت توی شکم مامور و نقش زمینش کرد و در باز شد و من پریدم توی ماشین و با سرعت راه افتاد .

به عقب نگاه کردم اون مامور از زمین بلند شد ؛ و چند نفر ریختن دورش ؛







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

#داستان_یکی_بخردوتاببر  🛍🎵

#قسمت_دوم- بخش دوم







مهناز با دوتا پسر توی ماشین بودن  ؛ ساز رو از روی شونه ام دادم کنار تا بتونم جابجا بشم  و با ساکم کوبیدم توی سر مهناز که جلو نشسته بود و داد زدم کثافت تو ساقی هستی؟

برا چی می خواستی منو بیچاره کنی اصلا (..) خوردی اومدی سراغ من ؛ منو طعمه می کنی؟  پدرت رو در میارم عوضی آشغال ؛

یکی از اون پسرا که عقب کنار من نشسته بود ساک  رو گرفت و گفت: آرام ؛ آرام حیوان ؛ چیکار می کنی ؟ نوبرشو که نیاوردی ؛ ما می تونستیم ولت کنیم بریم ؛ عوض تشکرته ، از دست مامور نجاتت دادیم ؛والله لوطی گری کردیم ؛  

با عصبانیت گفتم :تو غلط کردی نجاتم دادی  ؛ من اینجا ها کار می کنم شناسایی بشم دیگه از نون خوردن میفتم ؛

این ماموره همیشه توی همون ایستگاهه دیگه نمی تونم برم اونجا ؛

تازه ممکنه هر کجا باشم پیدام کنه ؛  اون پسری  که پشت فرمون بود و داشت آدامس می جوبید گفت : نگران نباش جیگر ؛ پا بدی میارمت پیش خودمون  کار کن؛  

بهت قول میدم ده برابر در میاری ؛ با مشت کوبیدم توی سر مهناز و گفتم : چرا خفه شدی عنتر ِ کثافت ؛

دیدم تو پول ها رو از مردم می گیری نگو داشتی مواد می فروختی ؛ نگه دار , نگه دار یک بار دیگه بیاین طرف من میدمتون دست پلیس بهت میگم نیگر دار عوضی ؛ من اینکاره نیستم ؛






#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز