#داستان_یکی_بخردوتاببر 🛍🎵
#قسمت_چهارم- بخش دوم
گفت : یک دست شو چند میدی ؟
گفتم پنجاه تومن ؛ دوتا بخرین دستی چهل و پنج میدم ؛
گفت : دو دست بده اما رنگ هم باشه ؛ همینطور که توی ساک رو نگاه می کردم گفتم : شاید رنگ هم نمونده باشه ولی گلاش قشنگه ببرین پشیمون نمیشین ؛
وقتی اون چهار دست رو بیرون آوردم ودیدم اتفاقا دوتاش رنگ هم هستن و بهش دادم و اونم فورا نود تومن داد به من و کنارم نشست و پرسید : چرا دستفروشی می کنی حیف تو نیست ؟ دختر به این قشنگی ؛ چرا اینطوری زندگی کنه ؟
تو خیلی کارا ازت بر میاد ؛می تونی راحت پول در بیاری ؛
گفتم : قشنگ ؟ نه بابا ؛ آخه خانم کار دیگه ای بلد نیستم ؛
گفت : سازت چیه ؟ چی می زنی ؟
گفتم گیتار
گفت: خب گیتار بلدی چرا نمیری دنبالش ؟ اگر حرفه ای بشی نونت توی روغنه ؛ به نظرم تو باید همین کارو بکنی ؛
با بی حوصلگی گفتم : چشم میرم ؛
گفت : می خوای برات کار جور کنم؟ دوست داری بری توی مهمونی ها بزنی و پول بگیری ؟
با یک پوزخند گفتم : مگه شما ساز زدن منو دیدین ؟
گفت , نه از کجا دیدم ولی می ببینم که هر روز با خودت میاری و می بری پس معلوم میشه بلدی دیگه ؛
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar
#داستان_یکی_بخردوتاببر 🛍🎵
#قسمت_چهارم- بخش سوم
احساس کردم بهم پیله کرده و منم دیگه اونموقع شب نای حرف زدن نداشتم ولی چون ازم خرید کرده بود باز جواب دادم ؛
آخه خانم خوب بلد نیستم ؛همینطوری یکی دوتا آهنگ بلدم که باهاش پول در میارم همین ؛
خودشو به من نزدیکتر کرد و یک کارت طرف من دراز کرد و گفت : بگیر اگر دلت خواست بهم زنگ بزن ؛
با اکراه گرفتم ؛
ادامه داد: تو مگه نمی خوای پیشرفت کنی و پول بیشتر در بیاری ؟ به نظرم بهش فکر کن من سالن زیبایی دارم میتونم برات مهمونی جور کنم ؛
بهت قول میدم ده برابراین پولی رو که از این راه بدست میاری گیرت میاد ؛
از جام بلند شدم و با اخم گفتم : نمی خوام خانم ؛ نمی خوام ؛ ولم کن ؛
و دستم رو گرفتم به میله و رفتم نزدیک در مترو ایستادم ؛ اما کارت رو گذاشتم توی جیبم ؛ و به محض اینکه نگه داشت پیاده شدم ؛ ولی یک مرتبه یادم افتاد که چه ماموریتی داشتم ؛ ای وای نکنه این زن یکی از اونا بوده و اینطوری می خواسته منو بکشونه طرف خودشون ؛ولی دیگه مترو رفته بود .
ناهید_گلکار#
#داستان_یکی_بخردوتاببر 🛍🎵
#قسمت_چهارم- بخش چهارم
چند لحظه از اینکه حواسم رو جمع نکرده بودم پشیمون شدم ولی شونه ای بالا انداختم و با خودم گفتم : چه بهتر من اصلا حوصله ی درد سر ندارم ؛ گور بابای اون ماموره و هر چی آدم خلاف کاره ؛
شایدم اون زن قصد بدی نداشت می خواست بهم کمک کنه؛
ولی شب وقتی رسیدم خونه ؛ مدام به این فکر می کردم که نکنه اون زن همونی بود که سروان می گفت ؛ و اونقدر به این موضوع فکر کردم تا بالاخره دلم طاقت نیاورد و زنگ زدم به ستوان ؛ صدای ماشین و همهمه نشون می داد که توی خیابونه ؛
به محض اینکه گوشی رو جواب داد با عجله پرسید : دختر ؟ تویی ؟ خبری شده ؟ چرا با من تماس نمی گیری ؟
گفتم : مثل اینکه بد موقع زنگ زدم ؛ خودت بعدا زنگ بزن من بیدارم و قطع کردم ؛
و با صدای بلند با خودم حرف زدم که احمق تو زنگ زدی که چی بگی ؟ اتفاقی نیفتاده ؛ خیلی مسخره اس که بگی یک زن توی مترو بهم پیشنهاد کار داده ؛ و منم قبول نکردم و پیاده شدم ؛ مطمئن هستم بهم میگه خیلی بی شعوری ؛
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar
#داستان_یکی_بخردوتاببر 🛍🎵
#قسمت_چهارم- بخش پنجم
و گوشی رو خاموش کردم و توی رختخوابم دراز کشیدم ؛ولی آشفته و پریشون شده بودم ؛ و با خودم حرف می زدم ؛
روشن کن بهش بگو ؛ نترس مثلا می خواد چی بشه ؟ شاید این راهیه که خدا پیش پات گذاشته ؛ از این به بعد حواست رو جمع می کنی ؛
خیلی خوبه که با پلیس همکاری کنی ؛
و دوباره گوشی رو روشن کردم و گذاشتم کنار بالشم و منتظر تلفن ستوان شدم ؛ تازه چشمم گرم شده بود که زنگ خورد ؛
از جا پریدم من کسی رو نداشتم که بهم تلفن کنه این بود که بدون فکر گفتم ؛ بله جناب سروان ؟
گفت : تو کجایی ؟ چه خبر ؟
احساس کردم یکم دستپاچه شدم و تند و تند گفتم : سلام ؛ببین جناب سروان تا امشب کسی سراغ من نیومده بود خودتون می دونین توی این شهر بی در و دروازه هیچکس به یک دستفروش اهمیتی نمیده ؛ ولی امشب یک خانمه به فکر آینده ی من افتاده بود و می خواست پولدارم کنم ؛ من وقتی پیاده شدم یادم افتاد که خیلی رفتار عادی نداشت و اصرار می کرد توی مهمونی هایی که مشتری هاش دارن ساز بزنم ؛
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar