2777
2789
عنوان

داستان یکی بخر دو تا ببر👜

| مشاهده متن کامل بحث + 27368 بازدید | 103 پست

#داستان_یکی_بخردوتاببر  🛍🎵

#قسمت_پانزدهم- بخش اول







بعد از اینکه حموم کردم از شهین پرسیدم شام چی داشتی من گرسنه ام چیزی داری بخورم ؟ گفت : نه والله بچه ها هم سر بی شام گذاشتن زمین یک لقمه نون و پنیر براشون درست کردم خوردن و خوابیدن ؛

توی اتاقت شیرینی هست ؛ همون که پلیسه آورده بود چند تا از اونو بخور ته دلت رو می گیره ؛

حوله رو پیچیدم دور سرمو و گفتم : رد اونم زدی ؟

گفت : خاک بر سر گدات کنن ؛ چند تا برای بچه ها برداشتم تو که نیستی و نمی خوری بزارم مال خدا خراب بشه ؟خدا رو شکر  عقلت هم که نرسید دوتا دونه بزاری توی ظرف و بدی دست این بچه های طفل معصوم ؛

گفتم : برای تو هم که آورده بود

گفت : برو بابا همون شب اول تموم شد بعد از مدت ها چشمشون به شیرینی افتاده بود مگه می شد از دستشون بگیرم ؟ همینطور که از در میرفتم بیرون گفتم : حالا می ببینمت شهین خانم ؛

وقتی رفتم به اتاقم اول گوشی رو برداشتم و سیم کارت رو عوض کردم ؛ با این فکر که بفهمم شهین از کجا پول آورده البته  حدس می زدم ولی باید مطمئن می شدم ؛







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

#داستان_یکی_بخردوتاببر  🛍🎵
#قسمت_پانزدهم- بخش دوم






نمی دونم شایدم این موضوع برام مهم نبود و اصلا در مورد شهین فکر نمی کردم و بهانه ای بود تا یکبار دیگه با امین حرف بزنم .
هرچی منتظر شدم خبری نشد ؛ و اون گوشی مثل یک تیکه سنگ بی صدا کنار رختخواب من جا خوش کرده بود .
سرمو که گذاشتم روی بالش فکر و خیال منو با خودش برد ؛ اینکه روز بعد چه آهنگی رو  بزنم تا بیشتر مردم جذب بشن و اینکه چطور می تونم موسیقی رو درست و علمی یاد بگیرم ؛فکرم رو در گیر کرده بود که یک مرتبه  یادم افتاد که مهبد گفته بود  آهنگی رو که تو می زنی مال یک خواننده معروفه که توی زلزله ی بم جونش رو از دست داده ؛
خدایا چه ارتباطی بین ساز زدن من و این آهنگ می تونه وجود داشته باشه ؛ آیا من قبلا این آهنگ رو زیاد شنیده بودم که به این خوبی می تونستم بزنم ؛
با اینکه گیتار ساز اون آهنگ نبود و همین باعث تعجب مهبد هم شده بود ؛ و اون اتاق رو به بیاد آوردم ؛
فرشهای قرمز رنگ با پشتی هایی که تور سفید مثلثی شکل روی اونا پهن شده بود ؛ یک گلدون رنگ و وارنگ براق ؛ و چند تا بچه که توی اتاق بازی می کردن ؛
و دوباره بابام رو دیدم مردی لاغر اندام با صورتی گندمی و موهای پر پشت ؛






#ناهید_گلکار
@nahid_golkar

#داستان_یکی_بخردوتاببر  🛍🎵
#قسمت_پانزدهم- بخش سوم








یک چیز قهوه ای رنگ به دست داشت و میومد طرف من  اونقدر واضح بود ومن محو تماشای اون شدم که  هیجان زیادی بهم دست داد وضربان قلبم تند شد .  
چشمم رو باز کردم و با شدت هر چی تمام تر به گریه افتادم ، خدای من چرا یادم نمیاد  ؛ یکم که آروم شدم به ساعت نگاهی انداختم دیگه از یک گذشته بود و من فردا باید میرفتم سرکار و خوابم نمی برد ؛
دوباره چشمم رو بستم و زیرلب گفتم : خدایا بهم بگو من از کجا ساز زدن رو بلدم ؛ چطوری این آهنگ رو یادگرفتم ؛
خدایا کمکم کن همه چیز رو به یاد بیارم ؛ می خوام پدر و مادرم رو به یاد بیارم ؛
آخه من کلاس دوم بودم که اون اتفاق افتاد ؛ چرا هیچی یادم نیست » ولی دیگه هر چی به ذهنم فشار آوردم چیزی به خاطرم نرسید ؛
صبح با صدای بارونی که به سقف نازک اتاق می خورد بیدار شدم ؛
دوباره به ساعت نگاه کردم خیلی دیر شده بود و سابقه نداشت من تا اونوقت روز بخوابم ؛ اول نگاهی به گوشیم کردم هیچ خبری نبود ؛
باید سیم کارت خودمو می ذاشتم چون ممکن بود بچه ها با من کار داشته باشن ؛ هنوز درد شدیدی توی قفسه ی سینه ام احساس می کردم مخصوصا وقتی از خواب بیدار می شدم . دستم رو گذاشتم روی جایی که درد می کرد و یاد امین و مادرش افتادم ؛






#ناهید_گلکار
@nahid_golkar

#داستان_یکی_بخردوتاببر  🛍🎵
#قسمت_پانزدهم- بخش چهارم





وسوسه شدم بهش زنگ بزنم ؛ بهانه زیاد داشتم فقط از خودم می ترسیدم که داشتم به اون مرد وابسته می شدم و اینکه مرتب ازش توقع می کردم خودش اینو نشون می داد .
خیلی قاطع به خودم گفتم : چیه مگه ؟ یک زنگ می زنم و باهاش حرف می زنم؛ خب  قبلا هم این کارو می کردم اصلا می خوام برای کمک های اون روزش ازش تشکر کنم ؛
آره همینه ؛ کار زشتی بود که تلفنم رو خاموش کردم ؛ آره زنگ می زنم , نه چیز مهمی  نیست ؛ فقط می خوام تشکر کنم و بدونم پولی به شهین داده یا نه ؛
و شماره ی اونو گرفتم و گوشی رو گذاشتم در گوشم و منتظر شدم ؛ اونقدر زنگ خورد که قطع شد ؛
سری تکون دادم و گفتم : می دونستم جواب نمیده ؛ حتما سرکاره ؛ خب ؛ یک وقت ها نمی تونه  جواب بده مگه چیه ؟ اون پلیسه ؛ ولی می دونم آدم بدی نیست ؛
و تا خواستم که سیم کارت رو عوض کنم گوشی توی دستم زنگ خورد ؛
چنان دستپاچه شده بودم که بعد از چند زنگ جواب دادم تا متوجه ی حال من نشه ؛
گفتم : سلام سروان ؛
گفت :  سلام ریحانه خانم چه عجب تلفن رو روشن کردی؛ نمیگی نگرانت میشم ؛ پهلوت چطوره ؟
حتما اونقدر از خودت کار کشیدی که تا مدت ها دردش خوب نشه ؛ آره ؟
مامان می گفت باید استراحت کنی ؛ بهش گفتم تو خیلی لجبازی و میری سرکار ؛






#ناهید_گلکار
@nahid_golkar

#داستان_یکی_بخردوتاببر  🛍🎵

#قسمت_پانزدهم- بخش پنجم






گفتم : نه بهترم دست مادرتون درد نکنه واقعا مرهمی که درست کرد خیلی خوب بود

گفت : واقعا ؟ دیدم توام چقدر ازش تشکر کردی ؛ اصلا ازت توقع نداشتم فکر می کردم دختر با معرفتی هستی ,

گفتم : من بی معرفت نیستم ولی باید روزیم رو در بیارم جناب سروان ؛نمی تونم بشینم توی خونه و هوا بخورم ؛

گفت : من اون پول رو برای همین بهت دادم که یک مدت کار نکنی باور کن از اداره با هزار مکافات  گرفتم؛ حلالت باشه؛  کار کرد خودت بوده ؛

گفتم : چی میگی سیصد تومن اون زن به من داد که یکراست دادم به شهین پولی نمونده بود ؛ گفت : نه اونو نمیگم پولی رو که دادم به صاحب خونه ات بهت بده ؛

من چند بار اومدم در خونه ات اولش که گفت از اینجا رفته ولی اصرار کردم گفت که رفتی سرکار و دیر میای چند بارم برات پیغام فرستادم نخوندی ؛

این بود که پول رو دادم به اون زن اسمش چی بود شهین ؛ بهت نداده ؟

گفتم :وای ؛ چیکار کردی  نباید می دادی به اون ؛  دستش چسب داره ؛ دیگه نمی تونیم پس بگیریم ؛

ناراحت شد و گفت : من براش یک عالم چیز میز آوردم نباید اینقدر پست باشه  ؛







#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

#داستان_یکی_بخردوتاببر  🛍🎵
#قسمت_پانزدهم- بخش ششم





گفتم : فهمیدم برای همین بود که به من نگفت تو اومدی در خونه ؛
گفت : بهت نگفت ؟ واقعا ؟چرا ؟  حالا نمیشه ازش پس بگیری ؟
گفتم : فکر نمی کنم داره باهاش عشق و حال می کنه ؛ حالا چقدر بود ؟
گفت یک میلیون و پانصد  ؛ وای نمی دونی چقدر چک و چونه زدم تا این پول رو برای تو گرفتم ؛ خواهشا برو ازش بگیر خیالم راحت بشه کار خیلی بدی کردم دادم به اون  ؛
گفتم :بزارش به عهده ی من یک کاریش می کنم ؛ حالا  میشه از قول من از مادرت تشکر کنی ؟ اون روز خیلی بهشون زحمت دادم ؛
گفت :چرا خودت نمیای تشکر کنی مامانم خیلی از تو خوشش اومده و ازت تعریف می کرد ؛  راستی تا تو رفتی من اومدم حتی تا دم مترو دنبالت گشتم ولی پیدات نکردم ؛
خب مامان دیگه خیلی منتظرم شده بود نمی تونستم تنهاش بزارم ؛ این بود که اومدم در خونه ات که سرکار خانم هر بار نبودین ؛ حالا داری چیکار می کنی ؟
گفتم : چیکار دارم بکنم میرم سر همون کار خودم مثل اینکه نتونستم پلیس بشم ولی سعی خودمو کردم ؛
گفت : ولی تو پلیس خوبی می شدی بازم اگر تصمیمت عوض شد بهم بگو هر کاری از دستم بر بیاد برات می کنم ,





#ناهید_گلکار
@nahid_golkar

#داستان_یکی_بخردوتاببر  🛍🎵
#قسمت_پانزدهم- بخش هفتم







گفتم : چرا ؟
گفت : چی چرا ؟ خب معلومه بهت مدیونم تو خودت نمی دونی ظرف چند روز چقدر به نیروی ما کمک کردی ؛
گفتم : نه ؛ نمی خوام دوست ندارم ؛ هر چی بیشتر وارد این کارای خلاف میشم بیشتر از این دنیا می ترسم ؛ قبلا این همه استرس و نگرانی نداشتم ؛ فعلا دارم یک جای دیگه کار می کنم ؛
گفت : می دونم به حرفم گوش دادی و اونطرفا نیومدی به بچه ها سپردم اگر تو رو دیدن دستگیرت کنن تا بلایی سرخودت نیاوردی ؛
به هر حال مراقب خودت باش ؛ راستی حساب شهین رو برس و خبرشو به من بده ببینم پولت رو می تونی ازش پس بگیری ؛
آروم گفتم : باشه ؛
گفت موفق باشی ببین ریحانه گوشی رو خاموش نکن شاید کارت داشته باشم ؛
گفتم : خاموش نمی کنم شماره ی خودمو گذاشتم توش ؛
گفت : خیلی خب همونو برای من بفرست ؛ کار نداری ؟من باید برگردم سرکارم  
گفتم : مگه الان کجایی ؟
گفت : تو که زنگ زدی از ساختمون اومدم بیرون بهت زنگ زدم مراقب خودت باش ؛







#ناهید_گلکار
@nahid_golkar

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

#داستان_یکی_بخردوتاببر  🛍🎵

#قسمت_پانزدهم- بخش هشتم







گوشی رو قطع کردم ولی همینطور توی دستم موند ؛

فکرم بهم ریخته بود ؛من اصلا دختری نبودم که رویای ازدواج و عشق و عاشقی داشته باشه ؛ همیشه فکر می کردم کاری که من باید بکنم اینکه  آدم موفقی باشم و سربلند زندگی کنم نه زیر دست ؛

اما اون روز مثل پرنده ای شده بودم که بعد از مدت ها از قفس رها شده بود ؛

با ذوق و شوق بهترین لباسم رو پوشیدم و به جای اون کت رنگ و رو رفته یک ژاکت سرمه ای که مثل کت بلند بود و خودم بافته بودم تنم کردم ؛

هنوز بارون میومد ولی اینطوری بهتر به نظر می رسیدم ؛

نزدیک کافه نادری یک کفش فروشی هست که انواع کفش ها رو داره خیلی وقت پیش یک جفت کفش راحتی سرمه ای دور سفید خریده بودم به بیست و هشت هزار تومن ارزون بود ولی خیلی دوستش داشتم و زیاد ازش استفاده نکرده بودم اون روز اونو گذاشتم دم در تا بپوشم ؛

برای ساز زدن توی جاهای شیک باید مرتب می شدم ؛

بعد در اتاقم رو باز کردم و به اون بارون قشنگ نگاهی انداختم و یک نفس عمیق کشیدم ؛








#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

#داستان_یکی_بخردوتاببر  🛍🎵
#قسمت_پانزدهم- بخش نهم







می دونستم که نمی تونم یک ریال از اون پول رو از شهین پس بگیرم پس یک فکری زد به سرم تا هم به نقع من باشه و هم درس عبرتی برای اون ؛ و با تمام قوا فریاد زدم شهین ؟ شهین زود باش بیا اینجا ؛
هراسون دوید توی حیاط و گفت : چی شده چرا هوار می زنی  ؟
گفتم : هوار می زنم برای اینکه بهم دروغ گفتی چرا سروان اومده بود بهم نگفتی ؟
با سرعت اومد توی اتاق که بارون نخوره و گفت : ای بشکنه دستی که نمک نداره به خاطر خودت بود مگه نگفتی  اگر اومد بهش بگم از اینجا رفتی دیدم هر روز زخمی و نالون میای خونه می خواستم اونو ازت دور  کنم ؛
گفتم : پولمو بده ؛ زود باش یک میلیون و پانصد هزار تومن کار کرده بودم سروان گذاشته توی پاکت و داده به تو زودباش لازم دارم ؛
گفت : چه پولی ؛دروغ میگه کسی به من پولی نداده ؛
گفتم نداده ؟ که اینطور،، باشه ؛ الان زنگ می زنم پلیس بیاد و ببینم داده یا نداده ؟ اگر داده بود که تو دزدی و باید بری زندان منم بهت رحم نمی کنم چون توام به من رحم نکردی ؛







#ناهید_گلکار
@nahid_golkar

#داستان_یکی_بخردوتاببر  🛍🎵
#قسمت_پانزدهم- بخش دهم







من برای اون پول زحمت کشیده بودم تو حق نداشتی برش داری اونم بدون اجازه ی من ؛ اگر اون پول رو لازم نداشتم براش کار نمی کردم شهین خانم ؛
و گوشی رو برداشتم که شماره بگیرم ؛
گفت : تو رو خدا صبر کن ببین چی میگم ؛ گوش کن ؛ زنگ نزن ؛ به خدا بهت پس میدم اصلا بابت کرایه خونه حساب کن تا تموم بشه ؛  
گفتم : نمیشه من خودم لازمش دارم الان می خوام یا بده یا زنگ می زنم سروان بیاد ؛
گفت : تو مثل خواهر منی ؛ من ازت مراقبت کردم بهت جا دادم همیشه خونه ات رو تمیز می کنم اینه دستمزدم ؟
گفتم : شهین خانم تو برای راه رضای خدا نکردی منم دارم کار می کنم هر چی در میارم بی حساب بهت میدم اینه دستمزد من که پولم رو بالا بکشی ؟
گفت : باشه دیگه بابت کرایه چند ماه حساب کن ؛
گفتم: اینطوری نمیشه ؛ من یک شرط دارم
گفت باشه هرچی هست قبول می کنم ؛
گفتم : چند تا دوست دارم که با هم ساز می زنیم و پول در میاریم خودت اکبر آقا رو راضی کن که بیان اینجا تمرین کنیم ؛
به خدا صداش در بیاد سروان رو میندازم به جونت و زندگیت رو از هم می پاشم ؛
گفت : خب بیان کاری به من نیارن فقط دیر وقت نباشه از اتاق ما رد بشن چند تا دختر که اکبر آقا چیزی نمیگه ؛







#ناهید_گلکار
@nahid_golkar

#داستان_یکی_بخردوتاببر  🛍🎵

#قسمت_پانزدهم- بخش یازدهم








گفتم : یک دختر و سه تا پسر من دارم از این راه پول در میارم تا وقتی این پول برای کرایه تموم بشه اونا میان اینجا ؛

گفت : الهی دورت بگردم من پسر راه بدم توی خونه منو زیر مشت و لگد می کشه بهم رحم کن ؛دیگه چیکار کنم خوشم باشه ؛  

گفتم تو مگه به من رحم کردی ؟ این همه بهت خوبی کردم هنوزم با من صاف نیستی اصلا نمی دونم کدوم حرفت راسته و کدوم دروغ ؛

خودت به اکبر آقا حالی کن اون موادی که می کشه رو پولشو من میدم ؛ نمی خوای؟ پولم رو بده و همین امروز جمع می کنم و میرم ؛

با در موندگی گفت : پس اگر اکبرآقا آبروت رو برد دیگه تقصیر من نیست تازه اگر این پسرا ناتو از آب در اومدن ما چه خاکی توی سرمون بریزیم ؟

گفتم : اولا ناتو نیستن اگر بودن من خودم اونا رو نمیاوردم اینجا دوما اگر خاک خواستی خاک کاهو از همه بهتره حالا برو و اکبر آقا رو راضی کن ؛

گفت : ببین یواشکی این کارو بکنیم ؛

گفتم : نمیشه چون تمرین می کنیم می فهمه ؛ دیگه خودت می دونی تا تو باشی یکم حلال و حروم سرت بشه ؛  

اون روز با چنان حال خوبی میرفتم سر قرار که خودمم باورم نمیشد ؛

اگر می تونستیم تمرین کنیم حتما کارمون بهتر می شد و شاید پول بیشتری در میاوردیم ؛









#ناهید_گلکار

@nahid_golkar

#داستان_یکی_بخردوتاببر  🛍🎵
#قسمت_پانزدهم- بخش دوازدهم







دیدنی بود وقتی این خبر رو به بچه ها دادم ؛ اونقدر پاک و زلال بودن که از خوشحالی بدست آوردن یک جا برای تمرین به گریه افتادن ؛
اونشب  بیشتر از شب قبل با اونا راحت بودم و دیگه می گفتیم و می خندیدم ؛
مهبد و احمد و صادق هر سه در یک سال بدنیا اومده بودن در ماههای مختلف و من و مهرانه هم در یک سال ؛
پسرا دو سال از ما بزرگتر بودن و همه همسن و سال معلوم می شدیم ؛ اونشب ما توی یک پاساژ دیگه ساز زدیم و یک اتفاق جالب افتاد .
یک خانم پیری که به زحمت راه میرفت از صدای احمد خوشش اومد یا واقعا می خواست کمک کنه مدتی نزدیک ما ایستاد و با تکون داد سر و نگاه محبت آمیز به احمد؛ لذت بردنشو از صدای اون  ابراز می کرد ؛
وقتی آهنگ تموم شد شروع کرد به دست زدن و بقیه هم تحت تاثیر قرار گرفتن دست زدن ؛







#ناهید_گلکار
@nahid_golkar

#داستان_یکی_بخردوتاببر  🛍🎵
#قسمت_پانزدهم- بخش سیزدهم






و در همون حال گفت : آفرین پسرم ؛ چقدر صدات دلنشینه ؛ من که خیلی خوشم اومد عزیزم ؛ احمد هم بلند شد و گفت ممنون مادر خیلی خوشحال شدم ؛
پیر زن در کیفشو باز کرد و یک دسته تراول بیرون آورد و به احمد گفت بیا ؛ بیا بگیر قابل تو رو نداره ؛  
احمد با خوشحالی پول رو گرفت خواست دست پیر زن رو ببوسه که نذاشت ؛ و گفت : خدا همه شما جوون ها رو از این وضع نا بسامان نجات بده ؛ برو پسرم موفق باشی ؛
پول ها سیصد تومن بود ولی قلب ما لبریز از شادی  شد  و فکر می کردیم این همکاری که با هم شروع کرده بودیم برامون مبارک بوده ؛
آخر شب وقتی خسته پنج تایی توی پیاده رو میرفتیم بطرف مترو قرار گذاشتیم که هفته ای دوبار بیان خونه ی من و تمرین کنیم و اولین قرارمون رو برای شب بعد گذاشتیم ؛





ادامه دارد








#ناهید_گلکار
@nahid_golkar

لایک لایک لایک،،دستت درد نکنه عزیزم،،خسته نباشی


(از کسی پرسیدند: ماه قشنگتراست یا مادرت؟گفت ماه را که میبینم یاد مادرم میفتم اما مادرم را که میبینم ماه را فراموش میکنم.....!)###(همه میپندارند که عکس پدرم را به دیوار خانه ام آویخته ام اما نمی‌دانند که دیوار خانه ام را به عکس پدرم تکیه داده ام) یه گل پسر دارم که همه ی زندگیمه    ،،،ویه دختر پیرهن زری     

عزیزم گوشیت درست نشد؟؟

(از کسی پرسیدند: ماه قشنگتراست یا مادرت؟گفت ماه را که میبینم یاد مادرم میفتم اما مادرم را که میبینم ماه را فراموش میکنم.....!)###(همه میپندارند که عکس پدرم را به دیوار خانه ام آویخته ام اما نمی‌دانند که دیوار خانه ام را به عکس پدرم تکیه داده ام) یه گل پسر دارم که همه ی زندگیمه    ،،،ویه دختر پیرهن زری     
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

اصفهان برف

85msms79 | 1 دقیقه پیش
2791
2779
2792