خواهرشوهرم از خیلی وقت پیش پسر داییش رو میخواست . برای رسیدن بهش با خواهر بزرگش دوست خیلی صمیمی شد با اینکه با هیچ دختر دیگه ای تو فامیل اصلا حرف نمیزد و خودشو خیلی میگرفت .
تا اینکه پسردایی میره یه شهر دور برای کار . بعد چند وقت خواهرشوهرم از طریق دختر داییش فهمید که تو محل کارش با یکی دوس شده و برای ازدواج میخوادش . برادرشوهرمم فکر کنید کارشو ول کرد رفت تو همون کارخونه ای که اون بود کار کنه تو شهر دور .
بعد با نقشه قبلی میره با همون دختره دوست میشه و مدارک جمع میکنه میبره نشون پسرداییش میده که این دختری که میخوای با منم دوست شده !
پسردایی هم خیلی حالش داغون میشه و چون قصد ازدواجم داشت به همون خواهرش میسپاره براش یه دختره خوب پیدا کنه. خواهرش هم خواهرشوهرمو بهش معرفی میکنه البته از قبل به خواهرش گفته بود که برادرشو میخواد