درسته مسئولیتش سخته وریسکه ولی من بیشتردلم برای اون طفل معصوم میسوزه که داره این وسط مثله توپ پاس کاری میشه به استاترم حق میدم قبول نکنه ولی میگم برای ثوابشم که شده نذاره دله بچه به اون کوچیکی بشکنه...
جاریه من میخواست طلاق بگیره بچه هاشوانداخته بودخونه ی مادرشوهرم.. مادرشوهرمم چون ازجاریم بدش میومداین دوتابچه روخیلی اذیت میکردخودم آوردم خونمون چون ازینکه کسی دوسشون نداشت ناراحت وافسرده بودن این حرف رودختربزرگه بهم زد.. وواقعااینجوربچه هاهمچین حسی رودارن که هیچکس دوسشون ندارن واضافین