یه بار رفتم سرویس بهداشتی پارک خانی آباد، کیف کارم هم دستم بود و کلی هم مدارک شهرداری و ... داخلش بود، غیر از یه انسان گرفتار اعتیاد هیچکس نبود، کیف رو آویزون کردم و به اون بنده خدا گفتم، لطفا مراقب باش تا من کارم رو انجام بدم.
یهو پیش خودم گفتم...اگر برداره و بره چی؟
کارم تموم شد و اومدم بیرون، دیدم بنده خدا سر و صورتش رو شسته و منتظر بندهاس
ازش تشکر کردم و مشغول شستن دست ها بودم که رفت و
دوباره برگشت داخل و گفت: داداش دمت گرم، خوشحالم کردی!!
گفتم چرا؟
گفت، خیلی وقت بود که هیچکس بهم "اعتماد" نکرده بود...❤