من همه چیز رو برای شوهرم تعریف کردم گفت سحر این آدم میخواد به من ضربه بزنه تو باور نکن و همچین چیزی وجود نداره منم اونجا گفتم باشه ولی ته دلم قبول نکردم
گفتم پس بهش زنگ بزن بگو این عکس چیه قضیه ش باید بزای من روشن بشه
گفت باشه
شب که از سر کار برگشت گفت من حرف زدم و گفتم عکس چیه و فلان گفت نه عکسی نیست و هیچی…
من بازم باور نکردم ولی صبر کردم
خب بعد از دعوایی که من و خونواده ش اون شب با اون آدم داشتیم توقع نداشتیم شوهر من دیگه با اون آدم ملایم و عادی برخورد کنه دیگه
سه روز پیش با شوهرم رفتیم بازار برای خرید لوازم ماشین
دیدم رفت اونور جوابش رو داد که آره چشم و چک رو برات میارم (چک این شریک سابقم دست یکی از آشناهای ماست)
من دیدم این دوباره با اون گرم گرفته شک کردم
دیشب دیدم تا بهش پیام داد پیامای واتس اپش رو پاک کرد
گفتم بیا بشین میخوام باهات حرف بزنم