خوب میرسیم به دوره تباهیت دخترا که بین سن ۱۳تا ۱۷اتفاق میوفته 😎برامنم سیزده بود اونموقع بازار بازار داغ پرنسساو باربی ها بود کلی سی دی ازشون داشتم با یه جای مخصوصش 😁خلاصه اولین سی دی مربوط بود به راپونزل و قلم جادوییش منو خواهرام از بس نگاش میکردیم دیگه پشمای راپونزل ریخته بود😂اینقد که خلیش پلیش میکرد درمیاوردیم یه شستشو میدادیم باز میزاشتیم یعنی برا ما خطوخش معنا نداشت 😌منم اون زمانا زیاد فاز پرنسسی داشتم احساس میکردم فرشته ها منو اینجا گذاشتن تا پری های بد پیدام نکنن 😑😑روزا برا خودم لباس اختراع میکردم یه حلقه ورزشی داشتم(از همون رنگیاکه بهم وصل میشدن)بعد چادر نماز خودمو پایینشو دور تا دور حلقه با سوزن دوخته بودم قشنگ عین ژپون عروس (خلاقیتو حال میکنین😎)یعنی اینقدی من بااون چادر قر دادما نماز نخوندم 😂اون بالای چادرم با روسری میبستم به کمرم بعد چادر نماز مامانمم مینداختم روش همیشه هم دنباله دار 😂😂خلاصه حسابی احساس جذابیت میکردم خواهرامم چون پرنسسای فقیری بودن به همون چادر خالی قناعت میکردن 😂برا خودمون فیلم نامه مینوشتیم وغرق در احساس میشدیم یع وقتایی که با خواهرام دعوامیکردم فاز برمیداشتم میرفتم لب پنجره میگفتم ای پریا خواهش میکنم نزارین من با این دوتا عجوزه جادوگر تنها 😩
مامانه کوچولوی یه گیلاس و آلبالو کوچولو 😍 ..اگه بارداری یا زایمان کردی حتما تاپیک مخصوص باردارامو بخون🙂تاپیک روزمرگی هامو بخون تا روحت شادشه😂😉
😢😢خلاصه بگم شنقولی بودم برا خودم 😂بعد موهامم تا بالای مبارکم بود ولی به شدت گره میخورد توهم یعنی همیشه من با این جریان درگیر بودم مامان بزرگم که حالی نداشت بز چین میکرد میرفت گره هاشو مامانمم که دسته به دسته با نظمو ترتیب با فحش فراوون شونه میکرد😂یعنی گروه گروه فامیلو آشنارو میاورد مورد رحمت قرار میداد رد میکرد یه هفته ایی دیگه مامانم افتاده بود به جونم که بیا کوتاه کن تو مدرسه هم راحتی ولی من نمیتونستم اجازه بدم موهای یه پرنسسو ازش بگیرن 😌میگفتم سرم بره موهام نمیره غم جانگوزی بر دلم چیره میشد از اصرارای مامانم 😓یه روز طبق معمول داشتیم پرنسسو دوستش قصر الماسو میدیدیم من گفتم چی میشد موهای منم طلایی بود 😢مامانم تو هوا چاقید اینو گفتم بلا گفتم دیگه هی ازین حرفم سو استفاده میکرد میگفت بیا موهاتو کوتاه کن میبرم رنگ میکنم طلایی میشه به به (اگه میگین حالا چه اصراری بوده باید بگم واقعا موهام عزابی بود جنسشون نازکوخشک بود اصلا بدون روغن نمیموند همش گره میخورد )منم دیگه کم کم ته دلم رخت شویی راه افتاده بودمیگفتم شاید اگه موهام طلایی بشه قدرتای جادوییمم فعال بشه تباهی تا کجا 😂خلاصه اخرش دلو زدم به دریا و به مامانم بله رو گفتم مامانم اون لحظه اینقد خوشحال شد که فک نمیکنم موقع عروسیش اینقد خوشحال شده باشه سریع بساط قیچی وسفره یکبار مصرفو (زمان ما هنوز پیشبند زیاد باب نبود)اب پاششو اورد منم با هر بازو بسته شدن قیچی به خودم تسلی میدادم که اروم باش پرنس چارمینگ تورو با موهای کوتاهم دوست داره مثل سفید برفی😢خلاصه یه مصری خفن ننه جان تقدیم کله ما کرد خودش شروع کرد به بهبهو چهچه یه چشمک ریزم اومد واسه بابام که یعنی توهم یکم بالابالا بگیرش😂بابامم به به گویان صحنه رو ترک کرد خودم وقتی تو آینه نگاه کردم فهمیدم که دیگه قرار نیست عروس بشم شده بودم اون پسره تو یوسف پیامبر که به فرعون با دوستش سم دادن😂یعنی چی بگم تا صبح خوابم نمیبرد از غصه که نکنه قدرتای جادوییمو به دست نیارم رفتم مدرسه واومدم با مامانم قرارشد بریم ارایشگاه تا موهامو زرد عقدی کنم رفتیم پیش کوکب بیوتی سنتراولش یکم تو شوک بود میگفت بچست وفلان دیگه مامانم قانعش کرد واون رنگ پت زرد پچلو گذاشت رو کلم تو دلم رختها شسته میشدو پهن میشد وخشک میشد کلمو شستم تصور کنین یه دختر لاغر مردنی با چهره افتاب با کله زرد عقدی همین الانم که فکرشو میکنم دلم میخواد کلمو بکوبم به دری دیواری حافظم پاک بشه 😑حالا اون ارایشگرم تعریف پشت تعریف که ماه شدی جیگر شدی وفلان دیگع خوب یا بد راهی خونه شدیم مامانم مثل یه لباسی که نو خریده باشیم شلک شلک اول منو برد تا نشون مامانبزرگو دایی وخاله بده همه زده بودن زیر خنده ومسخره میکردن تو دلم میگفتم اره بخندین این حجم از زیبایی بایدم براتون سنگین باشه اصلا ذره ایی به زیبایی وجذابیت خودم شک نداشتم😂همش میگفتم اون پرنسس وامونده دربه در که اومد دنبالم ومنو ازینجا بردهمتون گریه خواهید کرد😌دیگه صبحش رفتم مدرسه مدیر صدام کرد دفتر گفت بیا بشین ببینم منم دستو پام عین بز میلرزید گفت عقد کردی منه تباه نمیدونستم عقد چیه گفتم نه بخدا خانم ما کاری نکردیم بچها دروغ میگن گفتن میگم نامزد کردی ازدواج کردی 😤گفتم نه خانم گفت پس ایی رنگ پچل پت زرده براچی مالیدی به اون کله بیصاحابت دیگه از شدت برگریزان جواب ندادم فرستادم تو کلاسوبهم اخطار داد که هد بپوشم وگرنه تو مدرسه راهم نمیده اعتقاد داشت راه بقیه دانش اموزارم میزنم مفسدی بودم براخودم 😅😅با چشم گریون رفتم خونه وقیچیو برادشتم رفتم تو موهامو از ته زدم هنوز اهنگه موهامو زدم بهم میاد مگه زشت شدم نگام نمیکنی دلت میاد نیومده بود وگرنه میذاشتم باهاش چس ناله هم میکردم 😂مامانم اومدو جریانو بهش گفتم یکم ناراحت شد گفت ولش کن یه حرفی زده حالا منم که غمی جانگوز کل وجودمو فرا گرفته بودگفتم نه میزنم نمیخوام باشه کلا سربازی کوتاه کردم😩چند ماهی گذشت ازین جریان که خواستگاریو عقد خالم شد وماهم رفتیم برا خریدو این چیزامنم که فاز پرنسسی داشتم گفتم لباس پف پفی سفید میخرم که کل بازارو زیرو رو کردیم ولی سایز من چیز درست درمونی نبود البته الان که فکرش میکنم میگم کاش قحطی شده بود😂خلاصه رفتیم یه لباس مجلسی یه لباس قرمز پف پفی روش زیاد چیزه دلنشینی نبود ولی من از ذوق زیاد گرفتمش زیرشم ژپون داشت دیگع چون لباسم قرمز بود الاوبلا میبایست بقیه وسایلمم قرمز باشه مامانم میگفت سفید بگیر بهتره همش یه رنگ میشی ولی من که اعتقاد داشتم مامانم اینجوری میگه که از شدت جذابیت وزیبایی زیاد به عروسم نگاه کنن وعروس بیچاره افسردگی نگیره😂😂😂😂خلاصه رفتم کفش فروشی و یه کفش زشته بند بندی قرمز ازینایی که مثل یونانی های قدیم هست ولی این طرف انگشتای پاکه میرفت باریک تر میشد و در اخر شصت پا وانگشت کناریش فقط بیرون میموند یه پنج سانتم پاشنه داشت ازونجایی که مو نداشتم یه روسری نمیدونم یادتون هست یانه ولی اون زمان مد شده بودیه حالت روسری بود حالت کلاه بود یعنی سرت میکردی بعد اون دوتا بیل بیلکشم میبستی عربی بود لبنانی بود نمیدونم یه دونه ازونا رنگ صورتی ونارنجی (تو نت پیدا کردم میزارم براتون😂
مامانه کوچولوی یه گیلاس و آلبالو کوچولو 😍 ..اگه بارداری یا زایمان کردی حتما تاپیک مخصوص باردارامو بخون🙂تاپیک روزمرگی هامو بخون تا روحت شادشه😂😉
بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش! پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم میخوای شروع کن.
فقط داشت که من صورتی گرفتم یه ترکیب سم والسمومی گوشواره وانگشترو دستبند ولاکم قرمز 😂😂دیگع بقیه هم خریداشونو کردنو راهی خانه شدیم بابام که اصلا نظری رو لباس من نداشت وسکوتو ترجیح داد بقیه هم غرغری کردن که من گفتم از حسودیه😂(خدایه اعتماد به سقف بودم من)اون موقع ها هنوز تالارزیاد باب نبودو مردم تو خونه ها مراسماشونو برگزار میکردن دامادم چون همه اقوامش نزدیک خودشون بود گفتن بیایین خونه ما حیاطمونم بزرگه دیگه رفتیمواول کمک بقیه یه چادر بزرگ کشیدیم وسط حیاط که زنا ومردا جدا بشن حیاطو چهار پنج نفری جارو میکردیم واقعا حیاطشون بزرگ بود اب پاشی کردیم با شلنگ کلی هم همدیگروخیس کردیم و با خشم زنای تایفه مواجه شدیم که لبشونو گاز میگرفتنو میگفتم خجالت بکشین امروز فردا نوبت شماست حیا کنین دیگه مردا هم اشپزی میکردن زنا هم تند تند شربتو تو دیگای خیلی بزرگ درست میکردن پسرای تازه به دوره رسیده هم یخ میاوردنو کلی جلوی ما فیگور میگرفتن عین مارمولکای رو دیوار 😂دلربایی میکردن از ما چولمنا 😶کارامون که تموم شد همه دستو صورتمونو شستیم موهای همدیگرو شونه کردیم ما دخترا جمع شدیم تو اتاق همه وسایلشونو ریخته بودن وسطو میمالیدن پسرا هم از سوراخ سوراخ درو دیوار دید میزدن😂😂من که لج کرده بودم فقط سایه قرمز رژگونه قرمز رژلب قرمز هی دخترا گفتن بابا لااقل سایتو یه رنگ دیگه بزن گفتم نه من میدونم چی بهم میاد کرمم همون اول کار ماسیده بود 😂وقتی کارم تموم شد شالمو بستمو زدم یه ترکیب برگریزون مجلسی با روسری عربی همه اپلاسیون شده بودن زنا چادراشونو میگرفتن جلو دهنشونو پچ پچ میکردن با خودم میگفتم وای ببین داره برا پسرشون منو زیر نظر میگیرن ولی کور خوندین من به این راحتی قبول نمیکنم همه نگاها رومن بود احساس میکردم الان که عروس بیادخیلی خجالت میکشه از زیبایی من 😂😂پسراهم که زیاد بیچاره ها ندیده بودن دور هم جم میشدنو به اصطلاح امروزی رو دخترا کراش میزدن من که مغرور لعنتی بودم اصلا وا نمیدادم مثل طاووس راه میرفتم نگام نمیکردم مثلا من اصلا به شما اهمیت نمیدم خلاصه عروس خانم اومدو دیگه زدیمو رقصیدیم منم با عشوه خرکی وقرو غمزه فراوون پشت چشم ناز میکردم حالا هرکی نمیفهمید میگفت حتما عروس اینه 😂مامانمم اولش منو دید میخواست جامه بدره و سربه بیابون بزاره از شدت وحشت دیگه میدید من رو ابرا سیر میکنم چیزی نگفت بهم اون وسط یه جوری میرقصیدم که نگو همشم دعا دعا میکردم هیچکدوم ازین زنا التماس نکنن که بیا زن پسرم شو چون من معیارم پسرای چولمن اینا نبود اوف پلنگی بودم برا خودم خدا رحم کرده بود اهنگ ساسی اقامون جنتلمنه نبود وگرنه حسابی میرفتم تو حس با همون اهنگای ناری ناری و دختر عموجان چنان قر میدادم عشوه میریختم یعنی اگه میدیدین باید با اسید چشاتونو میشستین دیگه وسطای مراسم بود قرار شد بریم شربت بیاریم پخش کنیم به دوگروه تقسیم شدیم یکی شربت میداد یکی هم بنا به رسم شکلات یکیمون کارتون شکلاتو گذاشته بودیم رو سرمون اون یکی هم با ضربات کاراته ایی تو سر دختر پسرای وحشی میزد تا اون شکلاتارو غارت نکنن بعد یه سری زنم اومدن چقولی مارو کردن که بچه عزیزو بهتراز جونمو زدین ماهم جلوشون سجده رکوع رفتیم و معذرت خواهی کردیم ولی گروه دامول دور هم جم شدن تا حال اون بچه ریقو رو بگیرن 😁 رفتیم پیش زنه گفتیم میخواییم بهش شکلات بدیم 🥺🥺به بهونه کشیدیمش کنار اقا تا میخورد زدیمش بعدش تهدیدش کردیم که اگه به مامانت چیزی بگی دوباره میزنیمت تو بغلشم پراز شکلات کردیم فرستادیم پی کارش وقت شام شد منم دیگه نمیتونستم با اون لباس از بین زنای تایفه رد بشم رفتم عوض کردم دیگه همه دخترا که چهارده پونزده نفر بودیم سفره انداختیم نوشابه دادیم یکی هم موظف بود حواسش باشه بچه های عتیقشون غذاهارو کش نرن دیگه اخر مراسم شدو همه رفتن مردا همه رفتن تو خونه کناری زنا موندن تو خونه دوماد ما هم رفتیم لباسامونو عوض کردیم صورتامونو شستیم دوباره باندو روشن کردیمو تا خود خروس خون قر دادیم این جریان مال حدود نه ده ساله پیشه ولی حس میکنم سی چهل سال گذشته 😂خلاصه اگه دیدین یه دختری تو مجلس بد تیپو قیافست والکی چوسی میاد به خودتون نگیرین فقط یه تباهه بیچارست که داره از دوران مکش مرگه ماییش گذر میکنه......
مامانه کوچولوی یه گیلاس و آلبالو کوچولو 😍 ..اگه بارداری یا زایمان کردی حتما تاپیک مخصوص باردارامو بخون🙂تاپیک روزمرگی هامو بخون تا روحت شادشه😂😉