حس میکنم خیلی تنهام بخاطر حال و اوضام چند وقتیه نشد برم خونه مامانم اینا بابامو نزدیک سه ماهه ندیدمش دلم براش یه ذره شده خیلی دلم برای مامانم اینا تنگ شده شوهرمم تازیگیا باهام سرد شده سرد ک رفتار میکنه دلم میخواد بترکه آخه اینجا فقط اونو دارم بهم توجه کنه مامانم اینام ازم زیاد خبر نمیگیرن مادر شوهرمم اینا هم جوری باهام رفتار میکنن ک انگار بدی از من دیدن هی نیش و کنایه تو این دوران بارداری همش گریه میکردم اصلا مراعاتمو نمیکردن الآنم که شوهرم بی توجه به من گرفت خوابید حس میکنم همه ازم متنفرن کسیم نیست باهاش درد و دل کنم دلم پره پره دلم برای بچه تو شکمم میسوزه