بچه ها من رفته بودم قدم بزنم یکم داشتم با آبجیم صحبت میکردم بعد خب فارسی حرف میزدم یه پسر رد شد ایرانی بود گفت به چشم خواهری اوفف منم اصلا نفهمیدم خاک بر سرم گفتم به چشم خواهری جون با حس هم گفتم بعد آبجیم فهمید گفت یعنی چی و شروع کرد سلیطه بازی در آوردن تو رفتی اونجا یکی پیدا میشه بهت تیکه میپرونه تو هم جوابش میدی منم گفتم وای ابجی ول کن بعد گفتم وایسا میخوام برم آب بخرم زنگت میزنم بچه ها الان من باید زنگش بزنم چی بهش بگم که نره بگه به مامانم نگاه خیلی خوبه ها ولی میره میگه .