دیگه واقعا خسته شدم شوهرم منو مث یک برده زندانی کرده من تو عقدم و منو مجبور کرده اینجا بمونم و نمیزاره برم خونه مادرم که تو شهرستانه و مادرشوهرم همش میره تو اعصابم و اذیتم میکنه خودتون میدونین که زندگی با مادرشوهر چقد سخته کلی باشوهرم دعوا کردم ولی اون نه منو میبره نه با مادرش برخورد میکنه چون مامان دوسته رسما اینجا زندانی شدم نه میزاره برم بیرون که باشگاهی برم که حداقل یکم تو چشم نیوفته این مادرشوهر همشم تو زندگیم دخالت میکنه و منو شوهرمو به جون هم میندازه و حس میکنم خوشحال میشه دیگه این چند روز اونقد گریه کردمو از شوهرم خواهش کردم منو ببره خونه مامانم که خسته شدم ولی گوشش بدهکار نیست میگه من نمیتونم ازت جدا شم خسته شدم چیکار کنم