🐣ی افسانه هست که میـگه:شاید عشق همون حسیـه که قـ♥لبهاتونو با هم عوض میکنید، بیقرار میشین برای همینه که بدون هم حس بدی دارین چون بدن میخواد قـ❤لب اصلیش کنارش باشه...به نظرم این قشنگترین تعریفِ عشقه🐣دوسـℒℴνℯـت دارمـــــ🐣دوریم از هم ولی من چطوری میفهمم تو دلت چی میگذره انگار ی طناب از قـ❤لبت به قـ❤لبم وصله...دوسش دارم میدونی چرا؟ چون وقتی ناراحتش میکنم،خودم بیشتر ناراحت میشم،وقتی ازش دور میشم خودم بیشتر احساس تنهایی میکنم.وقتی دلتنگشم دنیای خودم تاریکتر میشه نمیدونم چجوری امد وسط زندگیم،اما شد،تموم وجودِ من❤🐣 دوست داشتن اینکه وقتی میدونه رو چیزی حساسی یا از کاری بدت میاد حواسش هست که ناراحتت نکنه...🐣goftino.com/c/EcZL9x
چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل پونزده سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به غذایی که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ...زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ...بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی هزاران بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم🥺❤️