رفتم دیت دیروز از ۱ و نیم تا ۴ باهم بودیم
ما کلا ۲ ساعت و نیم پیش هم بودیم اونم توی رستوران و بقیه ش توی خیابون قدم میزدیم فقط یکساعت اول اوکی بودم من بقیش ک میگفت دیرم نمیشه برم اعصابم کل بهم ریخته بود و قشنگ میشد فهمید چقدر ناراحتم
۱:۳۰ شروع دیدارمون بود از ساعت ۲:۴۵ میگفت کی برم؟میرسم برم؟بنطرت حق داشت؟
بعد اینکه من براش کادو ماگ گرفتم ولی اون کلا دست خالی اومد
بهش میگم چرا اصلا نگام نمیکردی
میگه خب اولین دختری هستی ک دیدم خجالت میکشیدم زیرچشمی نگات میکردم(بچه ها اینو مطمئنم راست میگه مطمئنم واقعا) بعدم میگ من اگ دوست نداشتم ک نمیومدم. بخاطر ۳ ساعت شهرتون ک فقط ببینمت...
منم دیت اولم بود اونم همینطور تو زندگیمون
خوبی هاش:
غذا رو اول گذاشت برا من
میخواستیم از در بریم بیرون میگفت اول تو برو
میخواستیم سوار اسنپ بشیم اول میخواس جلو بشینه گفتم بیا عقب دیگه اومد بعدم گفت اول تو بشین
ی لحظه ازش عقب افتادم گفت بیا عزیزم
چندبار هم گفت عزیزم
پول غذا و هم کامل اون حساب کرد(قرارمون بود نصف نصف کنیم گفته بودم بهش)
بدی هاش:
ببین این خانوادش شمالن ولی دانشگاهش تهرانه خالش هم اونجاس و قرار بود دیشب بره خونه خالش بعد خالش خونشون بعد ساعت ۱۰ شب راه نمیدن بخاطر دلایلی بلیت هم برا ساعت ۹ شب بود ک ساعت ۱۲ شب می رسید
از اول تا اخر استرس داشت ک ایا میرسم از شهرتون برم تهران(حدودا ۲ ساعت راهه...) خانوادش هم نمیدونستن اخر قرار شد با ماشین های تاکسی بین شهری بره ک ساعت ۴ رفت
بعدم هی پیام داد ناراحت نباش و ببخشید مجبور بودم برم کسی میفهمید بد میشد