من دایی بزرگم اتوبوس داره و همیشه اعضای خانواده رو میبره سفر سالی یکی دوبار اونم دورهای همه جارو میگردیم(البته کرایه هم میگیرع😂) من ده سالم بود دایی کوچیکم تازه عروسیش رو کرده بودن ما کلا خانواده شادی هستیم همش درحال شوخی و خنده😁🤪 ای زن دایی من اینجوری نبود ما برای اینکه یخش باز شه کمتر شوخی میکردیم
ما قرار شد اول بریم مشهد زندایی کوچیکه برادر زادش که 15سالش بود هم با ما اومد(خیلی هم خشکل بود الانم هست و منم کراش بودم روش😂😂)
دیدم این پسره رفت صندلی های آخر نشست
منم سریع رفتم رو بوفه نشستم
که پیش پسره باشم😂 دوست داشتم بهم بگه بیا عروسی کنیم 🤣🤣در این حد تباه بودم من و البته خنگ😭😂🤪
دایی بزرگه آهنگ گذاشته بود سرعتشم زیاد بود 😂😂 یهو ترمز گرفت و منم با سر رفتم وسط اتوبوس🤣🤣🤣
جلوی پسره خوردم زمین😆 برای اینکه ضایع نشم شروع کردم به رقصیدن💃🏃♂🤣🤣🤣 بقیه هم با دست و جیغ همراهیم میکردن🤣🤣
بعد از اون ماجرا دیگه من اون آدم سابق نشدم😜🤣
الانم اون پسر خشکلع نامزدمه😌😝😝😂😂
اولین حرفی که بهم زد این بود👇
بازیگر خوبی هستی😁
یادم نمیره که باسر رفتی کف اتوبوس😱🤣🤣
و برای اینکه عادی جلوه بدی شروع کردی به رقصیدن😂😂😂😂
#سوتی و #تجربه هاتونو بفرستید😍
💞هــمسرانہ💞
@Hamsarune