ما مجبوریم یه ماه پیش پدر بزرگ و مادر بزرگم زندگی کنیم بعد الان حدودا یه هفته هست اینجاییم . بابا بزرگم روانیم کرد ،هر نیم ساعت یه بار میاد دنبال من هی میشینه از خاطراتش میگه بخدا هر کدومو 80 بار گفته ها .(میدونم که شاید یادش نیاد و اینا)منم تا الان احترامشو نگه داشتم و با لبخند و اشتیاق گوش میدم ولی دیگه واقعا خسته شدم.میدونم راهی نداره ولی اومدم فقط باهاتون درد و دل کنم🙄🙄😑😑🤐