2777
2789
عنوان

پر از حس بدم

90 بازدید | 14 پست

توی اسفند ماه قبل عید دوست شوهرم از شهرستان زنگ زد که سوم و چهارم فروردین با خانمش میان پیشمون ما هم کلی خوشحال هم کلی رفتیم تو فکر که خوب پذیرایی کنیم همه چی خوب باشه و خلاصه بهشون خوش بگذره 

من البته فکری شدم چون تا حالا مهمون غریبه نداشتم فقط یه بار یه نفر قبل اینا و اینکه خانم دوست شوهرمم شاغل بود و مهندس و بزرگتر از من و کلا انگاری سختم شده بود حس میکردم شاید معذب بشم پیش سه تا مهندس😅

خلاصه ما اتاق دخترمو خالی کردیم اسباب بازیاشو جمع کردیم یه چیزایی تو خونه تغییر دادیم چون آینه فقط تو اتاق خودمون بود رفتیم یه آینه بزرگ خریدیم نصب کردیم که مهمونا نیازشون شد راحت باشن گوسفند کشتیم که گوشت تازه داشته باشیم حتی سبزی تموم کرده بودم از مادرشوهرم گرفتم آوردم کلی خرید کردیم خوراکی خارجی گرفتیم خلاصه کلی ذوق اومدنشون داشتیم هر چند من استرس هم داشتم 

سال تحویل رفتیم خونه پدر مادرامون که شهر دیگن خیلی دوست داشتن بمونیم پیششون زود اومدیم بخاطر مهمونمون که خونرو جمع و جور کنیم مرتب کنیم چون دخترم کوچکه 

خلاصه از پریروز که اومدم همش هول و ولای مهمون داری و اینکه همه چیز خوب باشه  داشتیم 

گفتن که فرداشب با پرواز میایم ولی شب نمیایم پیش شما ما هم سریع اومدیم شهر خودمون که برای فردا صبحش آماده باشیم که میان من گوشت خوب جدا کردم گذاشتم مرغم مواد زدم گذاشتن برای فردا ظهر که بیان شوهرم بهشون گفت گفتن نه اینجایی که هستیم قول دادیم نمیشه عصر میایم منم از صبح شروع کردم بشور و بساب از ١٠/۵،١١ بساط قورمه سبزی رو بار گذاشتم تا شب حسابی جا بیفته وقت نکردم درست به دخترم برسم حتی خلاصه شوهرم خواست بره دنبالشون گفتن ۵/۵ تا بیان شد ۶/۵،٧ خوب بود سلام و علیک و معرفی و آشنایی و.. منم شربت آوردم آجیل آوردم چند توت انجیر کشمش چیپس خرما یه خوراکس محلی و... خلاصه هر چی که فکر میکردم خوبه تو همین بین پذیرایی مرغو گذاشتم تو فر برنجم گذاشتم آبکش کنم

سه تایی خانوم و آقا ی مهمون و شوهرم حرفای تخصصی میزدن و منم فقط پذیرایی کردم و مشغول غذام شدم خاطره میگفتن و.. جو خوب بود هر چند موقع حرفای تخصصی من فقط میتونستم سکوت کنم😅

خلاصه داشتن آجیل میخوردن و هنوز میوه نیاوردن که حرف رفتن شد و گفتن میخوایم بریم فلان جا برای خرید و حتما باید بریم شوهرمم گفت خانومم از صبح پای گازه کلی تدارک دیده کجا برین آقاهه دو دل بود و خانومه بهش اشاره کرد که نه حتما باید بریم  بدون دیدن اونجا نمیشه برگردیم

حتی شوهرم گفت برین برگردین برا شام یا شام ببریم بیرون بخوریم شما هم به خریدتون برسین ولی قبول نکردن بین همین تعارفا میوه آوروم حتی گفتم بدون میوه نرین حداقل انقدر شوک شدم از رفتنشون😐 که نمیدونستم چی بگم

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

یه قابلمه قورمه سبزی یه قابلمه برنج یه دیس خیلی بزرگ مرغ و مخلفات  اینا به کنار ذوقمون کور شد

دقیقا درکت میکنم این اتفاق خیلی افتاده برا ما😑 ناراحت نباش فردا ناهار داری 😍😂

⏆ هیچ چیز همیشگی نیست. 𖨥 𝓝𝓸𝓽𝓱𝓲𝓷𝓰 𝓲𝓼 𝓹𝓮𝓻𝓶𝓪𝓷𝓮𝓷𝓽. 𖨥        هر پریشان نظری لایق دیدار تو نیست❤️✨

شوهرم بردشون که به خریداشون برسن

منم خیلی خورده بود تو ذوقم گفتم کاش امشب مهموم داشتم یه مهمون دیگه میومد

بعد رفتنش زنگ زدم گفتم که به داداشتینا بگم امشب با هم باشیم

زنگ زدم جاریم گفتم بیاین اینجا گفت نه شما بیاین منم گفتم پس من با قابلمه های غذام میام

بیست دقیقه بعد دو باره زنگ زد که فیلم و کارتون بیارین کع تلویزیونمون قطعه میخواک بگم رفتنمون اوکی بود 

منم منتظر بودم شوهرم زنگ بزنه آماده بشم بریم خونه جاریم نیم ساعتی گذشت شوهر زنگ زد گفت چه برنامه ای ریختی مرتضی داداشش پیام داده که من امشب کار دارم بذارین یه وقت دیگه

بعدش دیدم جاریم پیام داد ببخشید مرتضی میگع کار دارم 

منم عذرخواهي کردم گفتم ببخشید که من بی برنامه گفتم

به جاریم و برادر شوهرم حق میدم ولی خیلی ناراحت شدم از اتفاقای امشب 

کلی ذوق مهمون و معاشرت داشتم هیچی به هیچی 

حالا همه ذهنم درگیر اینه جاری و برادر شوهرم پیش خودشون چه فکری میکنن دربارم

به جاریم و برادر شوهرم حق میدم ولی خیلی ناراحت شدم از اتفاقای امشب  کلی ذوق مهمون و معاشرت داش ...

فکری نمیکنه نشده دیگه 

⏆ هیچ چیز همیشگی نیست. 𖨥 𝓝𝓸𝓽𝓱𝓲𝓷𝓰 𝓲𝓼 𝓹𝓮𝓻𝓶𝓪𝓷𝓮𝓷𝓽. 𖨥        هر پریشان نظری لایق دیدار تو نیست❤️✨

یه چایی مخصوص گرفتیم که براشون درست کنم که انقدر زود رفتن نشد

بعد تو ماشین از شوهرم پرسیده بودن فلان چایی چیه که انقدر تعریفش میکنن شوهرمم گفته بود خانومم براتون گرفته بود نموندین که درست کنه

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792