ن نزدم
ولی عزیزم گفتم ک شوهرم هم عصبی هم غیرتی از دیشب ج شو ندادم بش ی پی دادم ک تو ب حس من خیانت کردی اونم گفت ک
ینی چی ب من خیانت میکنی گفتم اون اسه چی بود گف مادرم پدرم و خودم برم زیر تریلی اگ بت خیانت میکنم گفتم باورت ندارم
اونم گف چیزی. نمیگم بت باش ب گفته تو خیانت میکنم
همینجوری موند من دیگ بش اس ندادم صب شد مامانم بش زنگ زد ک بیا کمکون (البته اینو بگم تو چ حالی باش حرف خانوادمو زمین نمیزنه) قبول کرد اومد کمک مامان وقت ناهار بود گف ک بیا اتاق
رفتم اتاق گف دیشب چی میگیفتی گفتم ک ت ب من خیانت میکنی ی سیلی زد تو گوشم گف من بخاطرت رفتن کافه رو ،،گردش همراه دوستامو،، خانوادمو دوستامو فامیلامو کنار گزاشتم رو حرف مادرم حرف میزنم رو حرف تو حرف نمیزنم انقد من دوست دارم تو داری بمن میگی خیانت میکنی من ب چی قسم بخورم ک ن بت خیانت میکنم ن خیانت خاهم کرد تو چرا حالیت نمیشه چرا منو دوس نداری
بدش منو بغل کرد کلییییییی التماسو معذرت خاهی برای اون سیلی کرد