سلام دوستان من یه دختر۲۰سالم که اتفاقی و تلفنی با یه پسر یزدس آشنا شدم و دوس داریم همو بعد از گذشت یه سال و با اصرار هایی که کردم بالاخره مامانم راضی ب ازدواجمون شد اما چشتون روز بد نبینه خواهرم اینقدر بدش میاد ازش که نگو حتی زنگ زدو دعواش کرد و خلاصه در این حد بگمکه خیلی اذیتم میکنه تا اینکه همی دیشب بهم گفت اگه بیان خواستگاریت من میدونمو اون اون باچهارتا حرف گولت زده منم یکم دودل شدم که خوب اینم خواهرمه نکنه شاید پسره بخواد گوبم بزنع حسابی دلم گرفت یه چند شبه بنیت امام زمان نماز شفع میخونم سرنماز باخدا دردو دل کردم گفتم خدا من کورم تو ظلماتم تو نور روشنی بخش و هدایتم باش تو کمکم کن ویه نشونه بهم بده که این کارم درسته یه استخاره زدم واسش سوره قصص آیه ۱۴ در اومدبعد خوابم نمیبرد از ناراحتی رفتمیه کلیپ راجب امام زمان دیدم داستان خربزه فروش و امام زمان اونو استوری کردم دیدم داره تو کلیپ از یه مردی حرف میزنه اسمش هالوهه که فقیر بود ولی با امام زمان در ارتباط بود منم گفتم آقای هالو شما پیش امامزمان رو دارید من این صلواتارو واسه شما میفرستم درعوض شماهم واسه من رو بندازید که در دنیا و آخرت شفیع من باشه و کارم درست شه بعد گفتم یا امام زمان من ب یکی از یارات نیکی کردم توهم بهم نیکی کن خلاصه اینو گفتم و خوابیدم