سلام
الان ک دارم اینارو مینویسم گریه امونمابریده، من ۵ساله بای اقایی اشناهستم قرارمون ازدواج بود خعلی اعصابم خورده پسرخوبیه،اهل کارهس و خصوصیت های خوب خیلی داره اما یهو لج میکنه بی رحم میشه حرفای بدبهم میزنه
داداشش بخاطر ی مشکلی رفته زندان وچندوقته برگشته .شهرما کوچیکه و همه مشکل برادرشا بازگو میکنن.و خانوادم تازه راضی شدن اونابیان خواستگاری
خسته شدم دیگه دارم دق میکنم یوقتایی خیلی اذیتم میکنه
دارم میمیرم.من احساساتی ام اما اون ن .میگه گریه چیزیادرست نمیکنه.حتی گریه میکنم میخنده بیشتر.چندباری منازده.نمیدونم چراهمه میگن توسری اما من نمیتونم کنارش بزارم دارم میمیرم تراخدا کمکم کنید
من ی مشکلی دارم ک نمیتونم ولش کنم.ن راه پس دارم ن راه پیش
تراخدا کمکم کنید حتی ی نفر