باور کن میدونم تک تک حرفاتو با تمام وجود حس میکنم چون خودمم یکیم مث خودت
میدونم بدی هیشکیو نمیخوایی اما اونا انگار شدن یه کوه و تو هر چی داد و فریاد میزنی اونا اصلا نمیشنون
راستشو میگم شعار نمیدم
من فقط فکر کردم به اینکه چرا اونایی که عذابم دادن راحتشون کنم با کشتن خودم
اونا دو روز عزادار میشن بعدش تو هر دعوا روح منو فحش میدن
گفتم چرا زندگیمو نسازم چرا من کسی نباشم که اونا التماسش کنن
سه ماه کلمه ای حرف نزدم با کسی چون خیلی خردم کرده بودن حتی مردمو زنده شدم اما دریغ از خواستن یه دارو فقط میخواستم شرمندم بشن در آخر خودشون با التماس بهم زنگ میردنو و ... اما بازم دلم باهاشون صاف نشده اونا ذاتشون همونه فقط میشکننت الانم ناراحت بودم که تاپیکتو دیدم چون یه ساعت پیش دوباره خاطراتم زنده شده بودن برام هیچوقت خودتو نباز هیچوقت بعضی وقتا به این نتیجه میرسم که صد تا غریبه بهتر از خانواده آدمن